سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خشونت» ثبت شده است

حرف جدیدی نیست. حرف ها همان حرف هایی است که همیشه درباره زن ها و خشونت گفته ام و خواهم گفت. 
خوب است که روزی را به خشونت علیه زنان اختصاص داده اند تا اهمیت و همه گیر بودنش را نشان دهد اما همه روزها می تواند 25 نوامبر باشد به خصوص در کشوری که بعضی هنوز این حرف ها را فانتزی و شیک می دانند،خیلی از زن هایش آگاه نیستند که رفتاری که هر روز با آنها می شود خشونت است یا مردمانش به درستی معنای خشونت را نمی دانند و همه اینها از حجم بالای خشونت در شبکه های مجازی، جک های روزمره، ادبیات هر روزه و کلیپ هایی که برای هم به اشتراک می گذارند مشخص است. 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۸:۰۸
سورمه

راه افتادیم برویم پارکینگ پروانه. خیابانها خلوت بود. از حافظ انداختیم توی جمهوری. یک ماشینی آمد کنارمان. حواسم نبود. شنیدم طرف با یک لحن ولنگاری می گوید «چطوری مامان» برگشتم دیدم بله، دارند به مامان متلک می اندازند. به عادت همه سالهایی که توضیح لازم شده ایم باید بگویم که مامان یک فرهنگی بازنشسته است با ظاهر بی نهایت ساده، انقدر که گاهی بهش غر زده ام یک چیزهایی را که هر دختری بلد است به من یاد نداده.
نگاهشان کردم، با تعجب. انگار که تازه متوجه من شده باشند یک لبخند گندی زدند توام با یک نگاه گندتر.  دیگر نگاهشان نکردیم. دور شدیم. هیچ چیز نگفتیم. حتی با هم حرف نزدیم.  ولی معلوم بود حالمان بد شده چون پارکینگ را رد کرده بودیم بی آنکه متوجه باشیم. رفتیم پایین، از میدان توپخانه دوباره آمدیم بالا، یک چراغ را هم رد کردیم... 

به همین سادگی لحظه ها خراب می شوند.
البته با حال و هوای پارکینگ و خریدهایمان همه چیز یادمان رفت...

 شاید هم نرفت.

***
دارم درباره زنان و شهر مطلب می خوانم. جالب است که خیلی از مشکلاتی که ما اینجا داریم بقیه زن ها هم در بقیه دنیا دارند. فرقش این است که آنها درباره اش کلی مطلب نوشته اند و دنبال راه حل اند، ما اما نه.
یک جایی خواندم خیلی از مردها مزاحمت های خود برای زنان را کم اهمیت تلقی می کنند و فکر نمی کنند زنان را ناراحت می کند. البته باید دید اصلن مردها به «آرامش» زن ها چقدر فکر می کنند، حتی به آرامش زنانی که دوستشان دارند، و منظور از آرامش چیست. 

 زن های زیادی را دیده ام یا درباره زنان زیادی شنیده ام که آزارهایی که دیده اند را هرگز برای مردانشان بازگو نکرده اند، احتمالن از ترس اینکه همه چیز بیفتد گردن خودشان یا خاطر مردشان مکدر شود. شاید اینجور وقت ها مردها «خوب» گوش نمی دهند. این خیلی بد است چون مردها فرصت دانستن مشکلات زنان را از دست می دهند و زنان هم حمایتی را که لازم دارند به دست نمی آورند. اگر زن ها برای مردها از تجربه های تلخ خود در خیابان ها، وسایل نقلیه، پل ها، زیرگذرها، پیاده روها و پارک های شهر می گفتند مطمئنم مردهایی بودند که با مراقبت بیشتری رفتار کنند و به فکر کمک باشند.
من همیشه سعی می کنم ترس هایم از شهر را برای مردان اطرافم بازگو کنم. بگویم که می ترسم از کوچه های خلوت و تاریک، و رد شدن از پل های عابر پیاده در شب که با بیلبوردهای بزرگ پوشیده شده اند. بگویم ترجیح می دهم همیشه صندلی جلو تاکسی ها تنها بنشینم و هیچ مردی کنارم نباشد. انقدر تجربه های بد در مینی بوس های شهر داشته ام که از وقتی توانستم دیگر سوارشان نشدم. طنز تلخ ماجرا این بود که مامان و بابا فکر می کردند مینی بوس ها چون شلوغند، امن هم هستند ولی خیلی اشتباه می کردند. رد شدن از بین یک عده مرد که وسط پیاده رو جمع شده اند هنوز برایم سخت است انقدر که از نوجوانی دراین  تجمعات متلک شنیده ام. خیلی طول کشید تا با تنها بیرون رفتن و تنها بودن در شهر راحت شوم. به هر حال تحمل مزاحمت ها وقتی حتی یک زن دیگر با شماست راحتتر است و احساس امنیت بیشتر. 

هر وقت با مردی قدم زده ام بهش گفته ام که اگر او با من نبود مثلن از فلان مسیر نمی آمدم یا فلان مسیر را تا انتها نمی رفتم یا از کنار فلان آدم ها رد نمی شدم، برای اینکه بداند شهری که درش قدم می زند برای من و از چشم من یک شکل دیگر است و با محدودیت هایی که او به دلیل جنسیتش درک و تجربه نمی کند.

 من هنوز نمی دانم در موقعیتی مثل موقعیت بالا عکس العمل درست چیست ولی فکر نمی کنم سکوت باشد، که اگر درست بود تا امروز با اینهمه سکوت باید مزاحم و مزاحمتی وجود نمی داشت. 

۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۷
سورمه

از دیگران:

شلیک مرگبار پدر به دخترش در وسط خیابان

مرد میانسالی که دخترش را مقابل دانشگاه در شهرستان خوی به قتل رسانده بود دستگیر شد.

به گزارش ایسنا به نقل از «میزان»، ظهر دیروز اهالی بلوار ولیعصر در شهرستان خوی با مردی میانسال در حالیکه اسلحه‌ای به دست داشت روبه‌رو شدند.

مرد خشمگین بعد از اینکه به دانشکده پرستاری رسید، دختر جوانی را هدف دو گلوله قرار داد.

مردم که از دیدن این صحنه شوکه شده بودند قصد داشتند به کمک دختر جوان بروند اما مرد خشمگین ادعا کرد که پدر اوست و کسی حق نزدیک شدن به آنها را ندارد.

در ادامه با اعلام موضوع به پلیس، ماموران در صحنه حاضر و مرد میانسال را بازداشت کردند.

همچنین عوامل اورژانس پس از حضور در صحنه، مرگ دختر جوان را تایید کردند.

با انتقال مرد میانسال به اداره پلیس، او در بازجویی‌های اولیه با اعتراف به قتل دخترش با اسلحه شکاری مدعی شد: چند روزی بود که به رفتارهای دخترم سوءظن داشتم. فکر می‌کردم او با پسر غریبه‌ای ارتباط دارد، برای اینکه آبروی خانواده‌ام را حفظ کنم امروز دخترم را تعقیب کردم و او را با شلیک دو گلوله به قتل رساندم.

پدر دخترکش پس از اعتراف، برای انجام تحقیقات بیشتر روانه زندان شد.

منبع


پ.ن: آفرین به غیرتش واقعن! فقط حیف که دوسالی باید بره زندان. بعد می تونه بیاد بیرون و به ما درس های بیشتری درباره ی غیرتمندی بده.

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۸
سورمه

ماجرای اعظم را جسته گریخته خوانده بودم. بیشتر تیتر وار. جرات نکرده بودم بروم جزییاتش را بخوانم. می دانستم خیلی ناراحتم خواهد کرد. شماره 18  مجله زنان امروز که آمد درباره اعظم هم مطلب کار کرده بود. نشستم به خواندن. راستش چیزی که به گریه ام انداخت شکنجه های وحشیانه و عجیب غریب شوهر اعظم نبود. چیزی که باعث شد تحمل خواندن ادامه مطلب را  نداشته باشم وساطت پلیس و مسئول کمپ اعتیاد و فشارشان روی اعظم بود که باعث می شود شکایتش را پس بگیرد. حالم بهم می خورد. خیلی دلم می خواهد بدانم الان کجا هستند و از حال اعظم خبر دارند یا نه. از جای سوختگی هایش، از کوفتگی ها و درد بدنش، از زخمهایش چیزی به گوششان خورده؟ دلم می خواهد بدانم حالا هم دوست دارند بیایند پا در میانی؟ می خواهم بدانم آنها که اینجور وقت ها سخنرانی ها در باب بخشش ایراد می کنند بعدش که کتک خوردن ها و آزار و اذیت ها شروع می شود کجا غیبشان می زند. آنها که از بخشش حرف می زنند چرا قبلش از آدم ها نمی پرسند اصلن ماجرا چیست و چه چیزی قرار است بخشیده شود؟ لابد ازشان که بپرسی از جایگاه والای خانواده حرف می زنند و نقش پدر برای بچه ها ولی از خودشان نمی پرسند که پدری که فقط کتک زدن بلد است ممکن است به چه دردی بخورد؟

وقتی ماجرای اعظم را می خواندم از  خشونت مردی که از انسانیت بویی نبرده است گریه ام نگرفت از بی مسئولیتی خودمان گریه ام گرفت از بی مسئولیتی جامعه و قانونی که انگار برای زن ها و بچه ها نیست و مثلا به نفع نهاد خانواده است، خانواده ای که گاهی زن ها و بچه ها درش کتک می خورند، تحقیر می شوند و حتی می میرند ولی باز هم در و همسایه نمی روند ببینند چه خبر است چون آنچه درون خانواده می گذرد به کسی مربوط نیست، فقط به مرد خانواده مربوط است لابد و در مسائل خصوصی نباید دخالت کرد.  بالاخره در قانون ما مرد صاحب اختیار زن و بچه اش است، نهایتن می کشدشان، چند وقتی می رود زندان و بعد همه چیز فراموش می شود. سر کسی برای دردسر درد نمی کند. بعد هم خودمان را توجیه می کنیم که: لابد قضیه ناموسی بوده و همه چیز تمام می شود، بی اهمیت و مختصر.

اعظم توانسته بود با هر بدبختی که بود از شوهرش شکایت کند ولی از شکایت منصرفش کردند. یکبار دیگر  هنگام کتک خوردن توانسته بود به همسایه پناه ببرد و پلیس خبر کند ولی پلیس برش گردانده بود خانه و گفته بود «بیا خانم برو سر زندگیت. قول داده دیگه کتکت نمی زنه». دوست دارم بدانم همه آنها که اعظم را به درون خانه ای می فرستادند که سخت ترین شکنجه ها را در آن دید حالا کجا هستند؟ وجدانشان درد که نه، حداقل کمی خراش برداشته است؟

اعظم هیچ کاری بلد نیست. هیچ مهارتی ندارد که بتواند پول دربیاورد. شغلی برایش وجود ندارد. هیچ کس را ندارد که ازش حمایت کند. این ماجرا اگر رسانه ای نمی شد هنوز هم هیچ کس را نداشت. بهزیستی تازه بعد از رسانه ای شدن ماجرا و حرف های مولاوردی سراغ این زن آمده است.

و  هنوز در جامعه ما  به زن ها می گویند بنشینید خانه و کار نکنید چون مرد نان آور خانواده است و رییس خانواده. ولی هیچ نمی گویند وقتی رییس خانواده  توی خانه شکنجه تان می کند چه کنید؟ اگر هیچ کس را نداشتید از کجا خرج زندگی را بدهید؟ از آن بدتر اگر کسی را داشتید و او معتاد و خشن و متوهم بود به کجا پناه ببرید؟ اصلا جایی برای پناه بردن هست؟

اگر این ماجرا رسانه ای نمی شد احتمال مرگ این زن بسیار زیاد بود. شاید آنوقت بعضی ها وجدانشان بیشتر درد می گرفت که باعث مردن زنی شده اند. اما دیگر سودی نداشت. شاید حالا هم سودی نداشته باشد برای زنی که از درون مرده است.

نمی دانم کی قرار است زمانش برسد که هر پیوند متعفنی را خانواده ننامیم و بفهمیم که قرار نیست هر چه اجدادمان می کردند بکنیم. شاید وقتش رسیده کمی از مغزهایمان استفاده کنیم و فقط تکرار کننده حرف هایی که شنیده ایم نباشیم. عوض کنیم این فرهنگ پوسیده را که به فردیت آدم ها و خصوصن زن ها بهایی نمی دهد و به زور در فضایی که نمی خواهند نگهشان می دارد. شاید زمانش رسیده که بفهمیم زن و مردی که پدری و مادری کردن بلد نیستند همان بهتر که در کنار فرزندانشان نباشند، چرا که می توانند از هر غریبه ای برای فرزندشان خطرناک تر باشند.

 کاش روزی برسد که فقط وقتی حاضر شدیم در قبال ستمدیده ای مسئولیت بپذیریم، حرفش را بشنویم، کمکش کنیم و تنهایش نگذاریم و بعد از اینکه  حس کردیم ممکن است ذره ای بتوانیم خودمان را جای او بگذاریم، به خودمان اجازه بدهیم درباره بخشش دهان باز کنیم. کاش روزی برسد که هر جا ظلمی دیدیم فارغ از مصلحت اندیشی ها اعتراض کنیم. کاش روزی برسد که به هر زن و مردی اجازه بچه دار شدن ندهند. کاش روزی برسد که برای زنی که سیاه و کبود شده، بدنش سوخته و هزار یک بدبختی کشیده است، جدا شدن و خلاصی از باعث و بانی این بلاها انقدر سخت و طولانی و پر از اما و اگر نباشد. کاش روزی برسد که اعظم ها دیده  شوند، کسی به فکرشان باشد و پناهی داشته باشند.

و کاش روزی برسد که جرم آزار انسان از فکر کردن سنگین تر باشد.

 پیوندهای مرتبط:

اعظم زنده است

نگاهی به زمینه ها و بازدارنده های فاجعه های مشابه اعظم

شوهر اعظم: من بی گناهم

بی تفاوتی جامعه و مسئولان به افزایش خشونت


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۵۱
سورمه

وقتی کودکی اشتباهی می کند به او جایزه نمی دهند. دلیلش واضح است، اگر به او جایزه بدهید رفتار اشتباهش را تکرار خواهد کرد. وقتی در محیط کار کارمندی کار نمی کند به او ترفیع نمی دهند چون در پست جدید هم کار نخواهد کرد و چه بسا با پستی بالاتر، این بی مسئولیتی، افراد دیگر را هم تحت تاثیر قرار خواهد داد.

این روزها اما خبرهایی می شنویم که به نظر من دلیل رخ دادنش جایزه دادن به آدم های بی مسئولیت است. دلیلش امتیاز دادن به بی لیاقت هاست. خیلی عجیب نیست که چرا جامعه پر شده از بی اخلاقی، چون اینجا به بی اخلاق ها جایزه می دهند.

خبری منتشر شده مبنی بر تجاوز به کودک نه ساله ای در زنجان توسط معلمش که گویا با وجود شعور بالای خانواده که نه تنها ماجرا پنهان نکرده اند بلکه پیگیری کرده اند، اما مراجعی که باید به فکر اخلاق و امنیت در جامعه باشند صدای این خانواده را نشنیده اند. این ماجرا به دلیل اتفاق افتادنش در زنجان من را به یاد سال 87 می اندازد. به یاد حسن مددی معاون دانشجویی و رییس کمیته انضباطی! دانشگاه زنجان. آن موقع هم دانشجویان با شعوری بودند که تعرض این شخص را به یک دانشجوی دختر تحمل نکردند اما نتیجه؟ مددی از زندان آزاد شد و همچنین برای دختر دانشجو حکم شلاق برید و دانشجوهای معترض را تهدید به دستگیری کرد. البته دانشگاه مددی را اخراج کرد.

سال 1393 ناظمی در مدرسه چند دانش آموز را مورد اذیت و آزار جنسی قرار می دهد. باز پدر مادرها باشعور تر از بسیاری از دستگاه های نظارتی ما، قضیه را پنهان نمی کنند. شکایت و اعتراض می کنند. نتیجه؟ ناظم دو سال تبعید و دوسال هم محروم از فعالیت های آموزشی می شود. لابد بعد از دوسال قرار است آدم دیگری شده باشد. این حکم در کشوری داده شده است که بسیاری از فعالان اجتماعیش حکم های شدید و غیرقابل درکی فقط به خاطر نوشتن، انتقاد کردن یا عقیده شان گرفته اند.


اتفاق دیگری که این یکی دو روز حسابی سر و صدا کرده است ماجرا فرزاد حسنی است. وجود این شخص در تلویزیون بعد از سر و صدای طلاقش و اتهامات مربوط به خشونت خانگی بیشتر شبیه یک دهن کجی به جامعه و به خصوص زنان بود. تلویزیون با بازگرداندن حسنی به تلویزیون دقیقا بعد از تمام آن ماجراها فقط این سیگنال را به مخاطب داد که خشونت برای رسانه ملی مساله نیست. بماند که از نظر من حسنی قبلا هم در اجراهایش این خودشیفتگی و نگاه از بالا را نشان داده بود. شاید امروز نگاه جامعه حساستر از قبل شده است که چنین موجی برای اجرای تحقیرکننده اش به راه می افتد.

حرف آخر اینکه به نظر می رسد امروز مردم نسبت به بی اخلاقی ها حساس تر شده اند، آگاه ترند، معترضند و به دنبال احترامند. اگر ناظران و مجریان آنها که قرار است در این سرزمین حق مردم را بستانند، از مردم عقب بیفتند حتمااتفاقات ناخوشایندی رخ می دهد. از همه بدتر می تواند آن باشد که مردم خسته شوند و امیدشان را به گرفتن حقشان از دست بدهند. آن روز ما بیشتر از اینها از نظر اخلاقی سقوط خواهیم کرد.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۹:۲۸
سورمه

شاید یکی از چیزهایی که باعث می شود آزارگران آزار بدهند و خشونت بورزند این است که فکر نمی کنند روزی قربانی امروزشان بتواند ازشان انتقام بگیرد یا حتا صدایش را بلند کند و در صورتشان داد بزند «نه».


 آزارگران و خشونتگران اکثرشان آدم هایی مثل داعش نیستند. آنها می توانند  مادری باشند که امروز سر بچه اش داد می کشد چون خیال نمی کند روزی او هم ممکن است فریاد بلندتری بر سرش بکشد. ممکن است پدری باشد که امروز بچه اش را کتک می زند چون فکر نمی کند فردا همین بچه می تواند در برابر او بایستد. آزارگرها می توانند هر کسی باشند که به جای احترام زبان قدرت را بلدند: به تو زور می گویم چون قدرتش را دارم و تو نداری و نمی توانی جواب زورگویی هایم را بدهی. 


شاید یکی از راه های مقابله با این آدم ها یادآوری این باشد که بچه ها روزی بزرگ می شوند و ناتوان ها ممکن است روزی توانمند شوند و به قربانی ها یادآوری کنیم که راه خارج شدن از آزار دیدن شناخت خود و کار کردن  روی توانایی ها است، فهمیدن اینکه می توانیم بگوییم نه و نه گفتن همیشه آزارگران را می ترساند. می توانیم افشا کنیم و حقیقت را نشان بدهیم، به خاطر خودمان و به خاطر آدم هایی شبیه خودمان.


زنی امروز در خانه آزار می بیند و تهدید می شود که نمی تواند جدا شود چون بچه هایش را ازش خواهند گرفت غافل از اینکه بچه ها روزی بزرگ خواهند شد. کودکی  آزار می بیند، جسمش و روحش، او هم روزی بزرگ خواهد شد. و بعید است بتوان زخم ها را فراموش کرد، آنهم زخم هایی که در طول سالیان هر روز و هر روز بر پیکر آدم نشسته است و روح آدم را خراش داده است. 


کاش روزی برسد که یادمان بدهند همه آدم ها شایسته احترامند و این قانونی است که استثنا ندارد.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۲۶
سورمه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۴ ، ۰۸:۳۷
سورمه

همانطور که در خیابان‌های شهر هنوز مردانی هستند که برای زنان پیاده مزاحمت ایجاد می‌کنند، مردان راننده‌ای هم هستند که از هر فرصتی برای آزردن زنان راننده استفاده می‌کنند. برای آنها پیچیدن با سرعت جلوی ماشین خانم‌ها کار لذت‌بخشی است، به نظر آنها برای رد شدن از تقاطعی که چراغ قرمز ندارد، احتیاط لازم نیست و برای همین احتیاط زنان برای عبور را مسخره می‌کنند، چراغ و بوق زدن پشت سر خانمِ راننده هم برای اینها ابزاری است که راننده خانم را با سرعت پایینش از سر راه بر دارند و تندتر برانند.

بر اساس آمار پلیس، زنان به رعایت قانون در رانندگی مقیدتر هستند، آرامش بیشتری دارند و آمار تخلفات و تصادفات از سوی آن‌ها خیلی کمتر است. اما رانندگی کردن آن‌ها همیشه زیر سوال است و رانندگان مرد زیادی هستند که فکر می‌کنند زنان با احتیاط کردن، رعایت قانون یا احترام به عابران پیاده حق دیگران را می‌دزدند و خودشان را به کاری مردانه تحمیل می‌کنند.

سرهنگ عین‌الله جهانی - معاون اجتماعی و فرهنگ ترافیک پلیس راهور نیروی انتظامی - برخلاف این تصور، رانندگی زنان را تحسین می‌کند و معتقد است آن‌ها رانندگان بهتری هستند.

متن کامل را اینجا بخوانید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۵۶
سورمه

جون آدما چقدر بی ارزش شده. برامون دیگه هر خبر فاجعه ای کاملن عادیه. هر روز داریم می شنویم. انقدر عادی شده که بار اول که خبر مرگ ایرج قادری اومد تو اینترنت و بعد گفتن هنوز زنده است کامنت می ذاریم: «پس تکلیف ما رو روشن کنین، مردم رو مسخره کردین»؟
سه تا بچه می میرن ولی دغدغه ی هیچ کس نیستن، یه پسر هفت ساله، یه دختره شش ساله و یه دختر هفت ساله.
ما حتی خبرگزاری هایی داریم که بدشون نمیاد با انگولک کردن حکم مراجع یه آدمی رو به کشتن بدن.
ما راحت حکم برای همه صادر می کنیم. برنامه ی هفت بسته می شه میایم زیر ویدئوش کامنت می ذاریم: «حقش بود، محافظه کار بود، ال بود، بل بود». فقط ایراد می گیریم. فقط می کوبیم. فقط طلبکاریم.
ما که برای اعتراض فقط بلدیم روی صندلی هامون بشینیم وبرای هم ایمیل بفرستیم که خلیج فارس یک وقت عربی نشه.
ما آدمایی هستیم که اعتراض مدنی رو با پرسه زنی توی نت اشتباه گرفتیم، ملی گرایی و وطن دوستی رو با نژاد پرستی یکی کردیم و فکر کردیم آزادی بیان همون فحش و توهین به ارزش های دیگرانه. هیچیمون سرجاش نیست.
می دونم دارم غر می زنم ولی حوصله م دیگه از خودمون سر رفته. ما داریم آدمای بی عاطفه ی ترسناکی می شیم. خودمون رو دوست ندارم. حتی بهتره بگم از خودمون بدم میاد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۰:۱۰
سورمه