سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کلیشه» ثبت شده است

چند وقت پیش پادکست رادیو مرز گوش می دادم، موضوعش درباره غیرتهرانی ها بود. رادیو مرز هربار موضوعی انتخاب می کند که محل اختلاف بین آدم هاست و ممکن است باعث فاصله بین آنها شود.
ذهن ما برای ساده سازی همه چیز  دسته بندی هایی بسیار سطحی از مسائل انجام می دهد  و باعث می شود که به تدریج ما مساله ساده شده را به عنوان واقعیت بپذیریم در حالی که واقعیت ندارد یا در خوش بینانه ترین حالت تنها قسمتی از واقعیت است. مثلا اینکه مردها یا زن ها جور خاصی فکر یا رفتار می کنند، یا نسبت دادن صفت هایی خاص به قوم یا مذهبی خاص. این کلیشه ها ساده به نظر می رسند اما در واقع  می توانند بسیار خطرناک باشند چون با استفاده از آنها می توان  حق آدم های زیادی را پایمال کرد یا حتی شعله های جنگ را برافروخت.
در پادکست آخر رادیو مرز که درباره غیرتهرانی ها و مشکلاتشان است یکی از مخاطبین چیزی گفت که قبلا درباره اش فکر نکرده بودم. صحبت بر سر شهری مثل تبریز بود که در آن خیلی ها با هم به زبان ترکی حرف می زنند و بعضی ها حتی ممکن است فارسی متوجه نشوند. این دوست گفت کسی که می خواهد برای یک مدت طولانی به شهری برود که اغلب مردم آن شهر به زبان دیگری صحبت می کنند باید زبان آن شهر را یاد بگیرد.
این جمله باعث شد فکر کنم به اینکه واقعا چرا اینطور نیست؟ در ایران زبان های دیگری غیر از فارسی صحبت می شوند. ترکی، کردی، عربی یا گیلکی چندتا از این زبان ها هستند اما هیچ جایی برای یادگیری این زبان ها وجود ندارد. ما وقتی می خواهیم به کشور دیگرای برویم حتما چند وقت یا چند سال زمان می گذاریم و زبان آنجا را یاد می گیریم اما چرا چنین نگاهی به شهرهای مملکت خودمان نداریم؟ تازه برعکس ما ممکن است کسی را که ترکی یا کردی یا هر زبان دیگری صحبت می کند پایین تر از خودمان بدانیم یا اشتباهاتش را در زبان فارسی مسخره کنیم بدون اینکه در نظر بگیریم در واقع فارسی زبان دوم اوست و زبان دومش را با تسلط زیادی صحبت می کند و ما هم ممکن است یک زبان دوم را با اشتباه و با لهجه حرف بزنیم. حتی بدتر از این، مثلا در شهری مثل اهواز که خیلی از مردم عرب زبان هستند هیچ راهنمای عرب زبان یا تابلو به زبان عربی وجود ندارد. من شاهد این بوده ام که مادربزرگی که اصلا فارسی بلد نبود نتوانست منظورش را به مسئولین پرواز منتقل کند و کسی هم نبود که کمک کند. حتی این روزها که عراقی های زیادی وارد کشور می شوند هم این وضعیت تغییری نکرده است. به نظرم یک دلیلش این است که ما ایرانی ها خیلی یاد نگرفته ایم تنوع و تکثر را بپذیریم و با اینکه کشور بسیار متنوعی از لحاظ قومی و زبانی هستیم ولی راه درست برخورد با این تنوع را نیاموخته ایم. نتیجه همه اینها می تواند خیلی بد و تلخ باشد چون در ناآگاهی و عدم انعطاف پذیری ما همان کلیشه های قومی می توانند رشد کنند و در زمان نزاع یا تعارض می شود از این کلیشه ها سواستفاده کرد و مردم را به جان هم انداخت. برای اینکه چنین اتفاقی نیفتد باید از هم درک بیشتری پیدا کنیم و تنوع قومی را به رسمیت بشناسیم و به زبان ها و لهجه های دیگر با احترام نگاه کنیم.
 امیدوارم روزی در کنار کلاس های انگلیسی و فرانسه و آلمانی و ترکی استانبولی بشود ترکی تبریز و عربی خوزستان و کردی را هم یاد گرفت.


۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۸ ، ۲۳:۰۸
سورمه

مشغول گذراندن یک دوره ام که به مدرکش نیاز دارم اما مطالب دوره هم بسیار مهم است و مورد نیاز. گذراندن دوره چند ماه طول می کشد و هفته ای سه جلسه باید بروم. برایم جالب و غم انگیز است که ما حتا وقتی از سن مدرسه مان گذشته است و دیگر چوب کسی بالای سرمان نیست چقدر می توانیم مانند بچه مدرسه ای ها از نمره کم بترسیم و امتحان چقدر برایمان مهم و همچنان ترسناک است. یعنی در دوره ای که خودمان پول داده ایم، به اختیار خودمان ثبت نام کرده ایم و به اطلاعات کلاس ها نیاز داریم باز هم فکر می کنیم «وای نمره ام کم نشود». حتا تقلب می کنیم برای نمره بیشتر و وسواس داریم که نمره کم باعث خراب شدن مدرکمان نشود!
 سیستم آموزش پرورش ما البته که در این وضعیت مقصر اصلی است اما ما آدم بزرگ های مختار چرا حواسمان نیست که آب به آسیاب این سیستم نریزیم؟ چرا وقتی می توانیم چیز دیگری باشیم باز هم خودمان را در همان جعبه از پیش تعیین شده محصور می کنیم و چرا خودمان را در حد یک عدد یعنی نمره ای که می گیریم کوچک می کنیم؟ وای به حال بچه های ما اگر ما پدر و مادرشان هستیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۷ ، ۰۱:۳۱
سورمه

اشتباه است که فکر کنیم جنگ ها یا کشتارها یک مرتبه اتفاق می افتند. برای وقوع جنگ، یک نفرت پراکنی تدریجی  لازم است. ما باید آدم هایی را دوست نداشته باشیم که بتوانیم به مُردنشان راضی شویم. آنها که جنگ را برای منافع یا قدرتشان لازم می دانند از این موضوع آگاهند. آنها با تبلیغات واضح یا نامریی، ما را به سمت این نفرت سوق می دهند و ما خیلی وقت ها ناآگاهانه آب را به آسیاب این نفرت پراکنی می ریزیم. گاهی هم این نفرت زاییده ترس است. ما را از یک قوم، از یک دین یا از یک کشور می ترسانند و اطلاعاتی به ما می دهند که در بهترین حالت تحریف شده است.

 آنچه اینجا نقش مهمی بازی می کند «کلیشه های ذهنی» است. در واقع کلیشه همان سیاه و سفید دیدن است. آن گزاره هاییست که با همه یا هیچ شروع می شود. «همه مسلمانان... » «همه یهودی ها ... » «هیچ زنی...» یا «هیچ مردی ... » و این به قومیت ها و کشورها هم تعمیم پیدا می کند. «همه ایرانی ها...» «همه افغانی ها... » «همه کردها...» «همه لرها...» «همه عربها...». 
ذهن ما کلیشه ساز است به این دلیل که لازم دارد اطلاعات را طبقه بندی کند تا بهتر در خاطرش بمانند، اما کلیشه ها در عین حال خطرناکند چون باعث می شوند ما انسان ها را محدود کنیم و نتوانیم واقعیتشان را ببینیم آنهم به دلیل چیزهایی مثل جنسیت، ملیت یا قومیت که هیچ انسانی نمی تواند خودش تعیین کننده آن ها باشد و با آن ها به دنیا آمده است.
کلیشه ها خطرناکند چون  اگر ناآگاهانه استفاده شوند می توانند آدم ها را از هم متنفر کنند، چون می توانند منجر به جنگ شوند، کشورها را تجزیه کنند و کوره های آدم سوزی و اردوگاه های کار اجباری به راه بیندازند. کلیشه ها خیلی کوچک و بی ضرر به نظر می رسند اما می توانند منجر به فاجعه شوند.
حالا وقتی جوک قومیتی تعریف می کنیم، لهجه کسی را مسخره می کنیم، به لباس متفاوت کسی می خندیم و آداب و رسوم دیگری را برنمی تابیم  باید یادمان باشد که هر چند کم، ما پیام آور جنگ هستیم. فقط با شناختن کلیشه ها و استفاده نکردن از آنها ممکن است بتوانیم روی آرامش را ببینیم. با تمرین احترام به تفاوت ها و سیاه و سفید ندیدن آدم ها به دلیل جبر جغرافیایی که در آن متولد شده اند و رشد کرده اند. 

بهتر است تمرین کنیم و مچ خودمان را بگیریم. ببینیم هر روز از چندتا کلیشه ذهنی استفاده می کنیم. چندبار صفتی را به کل یک ملت، یک قوم یا یک جنس تعمیم می دهیم. چندبار همه پیروان یک دین را باهم می نوازیم. در حرف های دیگران هم بگردیم دنبال کلیشه ها، در فیلم ها، در کتاب ها. حساس شویم و کم کم جلوی خودمان را بگیریم و جلوی دیگران را هم. 


پ.ن: نامه مهدی یراحی درباره فیلم لاتاری انگیزه نوشتن این پست شد. 

مرتبط:

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۱۳
سورمه

حتمن تا حالا به گوشتان رسیده که ۱۹ سرباز در تصادف اتوبوس از بین رفتند و ۳ محیط بان در درگیری با شکارچیان کشته شدند. این اتفاقات دل آدم را تا اعماق جان می سوزاند. نه فقط به خاطر ۲۲ نفری که در این سه روز از بین ما رفته اند بلکه به این خاطر که می دانم باز هم این اتفاقات تکرار خواهند شد. یک چیزهایی در مملکت ما دیگر «اتفاق» یا «حادثه» نیست، بلکه رنگ روزمرگی به خود گرفته است. چیزهایی هم جنس مرگ.
برای این مردان وطن که از دستشان داده ایم واژه شهید را به کار می برند. من حس می کنم در این به کار بردن  رنگی از تزویر و دروغ نهفته است چرا که همان هایی که این واژه را به کارمی برند شاید از همه مقصرترند.
چرا مردان جوان ما باید درست وقتی که از دانشگاه فارغ التحصیل می شوند و پر از امید و آرزو برای آینده اند به بیگاری دوساله کشیده شوند. دوسالی که قرار است ته مانده ی عزت نفسی را که در مدارس تا حد زیادی ازشان گرفته شده به طور کامل ازشان بگیرد. کار بهتری نیست که در این دوسال به اینهمه مرد جوان سپرده شود؟ ما در خیلی از ارگان ها مثل همین محیط زیست کمبود نیرو داریم ولی دریغ. دوسال کار بی مزد، دوسال وقت گذرانی آلوده به تحقیر.
بماند که فرهنگ ما هم انگار اعتراضی به همه اینها ندارد. هنوز این جمله را می شنویم که «باید بروی سربازی تا مرد شوی» انگار آنها که سربازی رفته اند خیلی مرد شده اند و کسی نیست بپرسد که اصلن «مرد شدن» یعنی چه.
در کنار همه اینها و شاید مهمتر از همه فرهنگ رانندگی مان است و همه کلیشه هایی که از «دست فرمون خوب» در ذهن هایمان وجود دارد. در این دیار هر که تندتر برود، لایی بکشد، بیشتر خلاف کند، بیشتر جلوی دیگران بپیچد، دست فرمان بهتری دارد و آنکه با احتیاط تر و قانونمندتر رانندگی می کند راننده خنگ تری است و باعث تصادف! شاید ما امروز دلهایمان سوخته باشد و واقعن ناراحت سربازهای جوانمرگمان باشیم اما در واقع ما همه در این واقعه مقصریم. به دلیل همه اعتراض هایی که به رانندگی های بد نکرده ایم و همه قانون شکنی هایمان. واقعیت این است که استفاده از اتوبوس شخصی برای سربازهای وطن یک عرف است و نه یک اتفاق  یا قانون شکنی که فقط اینبار افتاده باشد. واقعیت این است که اگر حتی یکبار اتوبوس های تعاونی ها را سوار شده باشید، سوار کردن مسافرین بین راهی، چرت های راننده، سبقت های غیرمجاز و سرعت های عجیبشان را دیده اید. اینها جدید نیستند، واقعیت های هر روزه اند، آنقدر عادی که حتی بهشان اعتراض نداریم، پس به خودمان دروغ نگوییم.
درباره محیط بان های مظلوم سرزمینم هم همین ماجرا جور دیگری رخ داده است. سال هاست که خلا قانونی واضحی در اینباره وجود دارد و داعیه داران قانون و عدالت که برای بسیار کوچکتر از این اتفاقات گریبان ها چاک داده اند در این سال ها سکوت اختیار کرده اند. در این سال ها محیط بان های زیادی  نه تنها قربانی شکارچیان که قربانی  قانون و قانونگذاری این مملکت شده اند. محیط بانان اگر به شکارچیان شلیک کنند باید راهی زندان و اعدام شوند و اگر شلیک نکنند خودشان خواهند مرد. این بازی دوسر باخت را فقط شکارچیان برای آنها تدارک ندیده اند، قانون هم شریک جرم بوده است و مایی که سکوت کرده ایم. 
امیدوارم اینهمه تلفات حداقل باعث ایجاد جنبشی «دائمی» تا زمان برطرف شدن خلاهای قانونی  وضعیت محیط بانان و نظارت و رسیدگی بیشتر بر وضعیت سربازان شود. کاش حالا که از جان مردممان هزینه می شود حداقل کمی آگاه شویم. 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۵ ، ۱۳:۴۵
سورمه