سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

استخدامی های سازمان های دولتی استان اعلام شده، شرکت نفت هم آگهی آزمون استخدامی داده و این آگهی ها مایوس کننده هستن چون تعداد زن هایی که استخدام می کنن انگشت شماره. اینهمه زنی که دارن درس می خونن و فارغ التحصیل می شن و دنبال کار می گردن خیلی راحت و واضح فقط به دلیل زن بودن (چیزی که خودشون در انتخابش هیچ نقشی نداشتن) کنار گذاشته می شن.

 لیست رشته های درخواستی رو نگاه می کنم و روبروی هر رشته نوشته مرد، مرد، مرد... من می دونم که مردهای شایسته ی زیادی وجود دارن ولی خیلی وقت ها زن ها ممکنه شایستگی بیشتری داشته باشن اما به همین راحتی نادیده گرفته می شن. با استعدادترین همکلاسی های من تو دوره ارشد زن بودن ولی الان باید یا تو خونه بشینن یا مثل شاگرد اول کلاس ما برن تو یه شهرستان کوچیک با ساعتی 4،5 تومن تو یکی از شعبه های پیام نور درس بدن، آدمایی که راحت می شه گفت نخبه هستن؛ بعد کسی که از اون ها لیاقت کمتری داره فقط به خاطر جنسیتش می تونه بره تو شرکت نفت استخدام شه بدون اینکه حتی تلاش کرده باشه.

انگار تو این سرزمین یک اراده ی جدی برای سرخورده کردن آدما وجود داره.

 
 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۵۱
سورمه

وجودCtrl+Zواقعن نعمتی است عظیم. من واقعن قدردان مایکروسافت هستم بابتش.
 
پ. ن: واقعن چی می شد اگه زندگی هم کلید Ctrl+Zداشت؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۱ ، ۰۶:۵۵
سورمه


 ای کاش
 ای کاش آدمی وطنش را
 مثل بنفشه ها
 در جعبه های خاک
 یک روز می توانست
 همراه خویشتن
ببرد هر کجا که خواست
 در روشنای باران
 در آفتاب پاک


 شفیعی کدکنی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۱ ، ۱۴:۵۹
سورمه

دیشب با مخاطب خاص رفتیم سینما فیلم «بی خود و بی جهت» رو ببینیم. جدای از اینکه فیلم چطور بود یک فیلم موازی توی سینما در جریان بود که ما اجبارن بیشتر اون رو تماشا کردیم.
اول که فیلم شروع شد تازه عده ای از بینندگان محترم فیلم که حدود ده نفری می شدن و از قبل هم بیرون از سالن رویت شده بودن یادشون اومد که بیان و روی صندلی هاشون بشینن و چون چراغ ها خاموش شده بود با نور موبایل هاشون بالاخره سرجاشون مستقر شدن. بعد یهو یک نوری از پشت سرمون افتاد روی پرده و نصف پرده رو روشن کرد. ما هم صدامون بلند شد که آقا این چراغ رو خاموش کن! ایشون هم فرمودن که خرابه! بعد نمی دونم درست شد یا ما بهش عادت کردیم، به هر حال قابل تحمل شد اوضاع. یک مقداری که از فیلم رفت نمی دونم فیلم برای بعضی ها خسته کننده بود یا خیلی عجله داشتن که زودتر درباره ی صحنه های مختلف فیلم صحبت کنن خلاصه صدای همهمه بلند شده بود، بیشتر از همه هم صدای همون دوستانه 10 نفره به گوش می رسید همراه با خنده های بلندی که با صحنه های فیلم مطابقت نداشت. بعد هم یک نوری به این همهمه اضافه شد که روی سقف سالن و روی پرده در حرکت بود. خلاصه کار به جایی رسید که مخاطب خاص رفت از آقای مسئول سینما خواست به این دوستان تذکر بده و یه مقدار اوضاع بهتر شد و یه مدت تونستیم با آرامش بفهمیم فیلم چی شد. تا اینکه یک دختر بچه ای از روی صندلیش بلند شد و با صدای بلند به باباش گفت «بابا چی بخرم» و بعد بدو بدو از وسط سالن سینما رد شد تا یه چیزی بخره و بعد هم بدو بدو برگشت. بعد موبایل بابای دختر بچه زنگ زد و البته قابل پیش بینی بود که بابای محترم هم گوشی رو برداشت و بلند بلند مشغول جواب دادن شد. و این فیلمی بود که ما دیشب دیدیم کلن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۱ ، ۲۲:۴۱
سورمه

دانش آموز که بودم از جغرافیا و تاریخ بدم می اومد. بیشتر از جغرافیا، چون تاریخ باز یه داستانی داشت و حفظ کردنش راحت تر بود اما جغرافیا پر از اسم بود و محصولاتی که باید یادمون می موند مال کدوم شهر و استانه، کدوم استان کشاورزی داره و کدوم دامپروری، و من الان یکی از اون محصولات رو هم یادم نیست. فقط وقتی جغرافیا برام جالب می شد که با کاردستی همراه بود، مثلن باید آتشفشان درست می کردیم یا با کلاژ نقشه ی اروپا و آسیا رو نشون می دادیم.
حالا از اون زمان ها خیلی می گذره و من تازه به تاریخ جغرافیای این مملکت علاقمند شدم. می دونم خیلی ها هنوز هم علاقمند نیستن. سیستم آموزشی ما بیشترین ضربه رو به این مملکت می زنه چون نه تنها نمی تونه دانش آموزها رو به درسی که می خونن علاقمند کنه بلکه حتی خنثی هم نیست، بچه ها رو زده می کنه.
 دیروز تو ماشین بودیم با مخاطب خاص و ساعت تعطیلی مدارس بود. بی مقدمه گفتم «خوشحالم که مدرسه نمی رم» و واقعن خوشحالم از این موضوع. غیر از درسی که اکثر اوقات زورکی به خاطر نمره و آبرو و کنکور می خوندیم، جو اجتماعی مدرسه رو هم دوست نداشتم. فکر می کنم ما چیزی غیر از دیکتاتوری تو مدرسه هامون یاد نگرفتیم و همین طور رقابت. فکر می کنم دلیل اینکه ایرانی ها استاد کار تک نفره و در عین حال زیر آب زنی هستن همین باشه، می خوان فقط خودشون مطرح باشن. تو مدارس روحیه همکاری و همفکری تشویق نمی شد، مشورت به معنی تقلب بود. سوال کردن تشویق نمی شد و شاگردی زرنگ تر بود که کمتر سوال می کرد و معلم رو با سوال های احمقانه خسته نمی کرد. کسی که زودتر دستش رو بالا می گرفت زرنگ تر بود، کسی که بیشتر خودی نشون می داد.
سال ها طول کشید تا بفهمم تاریخ خوندن ممکنه به درد بخوره. که تاریخ یعنی دونستن ریشه ها، که از چه وقت بودیم و چرا اینطور بودیم و چی شد که اینطور شدیم. که جغرافیا یعنی دونستن اینکه این مملکت چقدر جاهای دیدنی و قشنگ داره که یه روز می شه رفت و همه رو دید. طول کشید تا معنی اون همه اسمی که مجبور بودیم حفظ کنیم رو بفهمم که این همه شهر با محصولات مختلف، یعنی مردم مختلف و متنوع با زبون های متنوع، آداب و رسوم و لباس و رقص و غذاهای مختلف. خیلی طول کشید که بفهمم مردم کشورهای دیگه این چیزا رو سرمایه می دونن و ازش فرهنگ و تمدنشون رو می سازن و بهش افتخار می کنن، به جای اینکه فقط نفت سرمایه و ارزشو همه چیزشون باشه،چیزایی که ما زمان دانش آموزیمون بی فایده و مزخرف می دونستیم که باید به زور یادشون بگیریم و از بر کنیم.
یادمه امتحان ها که تموم می شد بعضی بچه ها انقدر از کتاب هاشون حرصی و متنفر بودن که اونا رو پاره پاره می کردن و می ریختن تو خیابون و همیشه بعد امتحان تاریخ خیابون های نزدیک مدرسه بیشتر از همیشه پر بود از ورق های پاره که تو باد پخش می شدن.
فکر می کنم مدرسه چیزی به جز تنفر برای من یکی نداشت. از مخاطب خاص پرسیدم «به نظرت چطور باید یه روزی به بچمون یاد بدیم که مدرسه جای خوبیه؟»، واقعن چطور؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۱ ، ۱۵:۳۶
سورمه

امروز رفتم آشغال جمع کردم. همیشه دوست داشتم جزو این گروه هایی باشم که می رن تو طبیعت یا پارک ها یا سطح شهر و آشغال هایی رو که مردم ریختن جمع می کنن. به نظرم کاری که می کردن خیلی با معنی بود ولی هیچوقت پیش نیومده بود که خودم عضو یکی از این گروه ها باشم. حالا با همین چندتا دوست اهوازی با وجود گرما رفتیم و یه مراسم آشغال جمع کنی راه انداختیم و با اینکه حسابی گرمم شد و خسته شدم و تعدادمون هم کم بود، اما خیلی خوب بود و خوش گذشت.
بچه ها کلی نظرهای مختلف دادن که برای بهتر شدن کار و تاثیر بیشتر حرکتمون چه کارهایی می شه انجام بدیم. یکی از اعضای گروه حرف خیلی جالبی زد، گفت: ما می خوایم از تعداد آشغال ریزها کم کنیم، نمی خوایم به تعداد آشغال جمع کن ها اضافه کنیم.
حرف خیلی درستی بود. منظورش این بود که باید مردم این حرکت ما رو ببینن  و روشون تاثیر بذاره. حالا داریم فکر می کنیم چطور می شه بیشتر روی مردم تاثیر بذاریم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۱ ، ۲۲:۰۱
سورمه

دیروز بعد از مدت ها رفتم استخر. بچه که بودم مامان اسمم رو نوشته بود کلاس شنا. می خواست حتمن جای خیلی خوبی باشه برای همین می رفتم مجموعه ورزشی حجاب. می اومدم خونه و غر می زدم که دوست ندارم برم کلاس شنا. نمی دونم مامان فهمید من مشکلم چیه یا فکر کرد من از آب می ترسم. مشکلم مربی بداخلاق کلاس شنا بود. من هم بچه ای بودم که از خودم خیلی انتظار داشتم و ایراد دیگران باعث می شد فکر کنم به اندازه کافی خوب نیستم و این مربی از این ایرادگیرها بود. خلاصه کلاس شنا به من خوش نمی گذشت، مثل خیلی کلاس های دیگه که اون موقع ها می رفتم و همه شون به جای حس لذت به من استرس و ترس می دادن. طفلک مامان چقدر ناراحت بود که این کلاس ها به درد ما نخورد.
ولی این بار که بعد از مدت ها رفتم استخر همه چیز فرق داشت. من دیگه اون دختر بچه ی کمرو و غمگین نبودم. اونجا احساس آزادی می کردم و بچگی. خیلی بهم خوش گذشت و خیلی خوشحال بودم. برای مامان هم خوشحال شدم چون کلاس هایی که ما رو فرستاد هدر نرفت. من شنا بلد بودم، فقط این بار با احساس خیلی بهتری شنا می کردم، برای خودم شنا می کردم، نه برای خوب و بی اشتباه بودن.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۱ ، ۰۰:۱۳
سورمه

امروز واقعن باید عزای عمومی اعلام می شد. ناراحتم، دلخورم، عصبانیم. مردم ما لیاقتشون این نیست. ما لیاقتمون این نیست. بابا دیگه زلزله بود، بهش می گن بلای «طبیعی». کسی فکر نمی کرد شماها مقصرین که خبر زلزله رو هم قایم می کنید. چرا انقدر آدم رو از خودتون متنفر می کنید؟ برای کی یا چی؟ یعنی کی می تونه با ایرانیا بدتر از این رفتار کنه؟ انقدر دم از عزت ایران می زنید. همه ی عزت ما رو از بین بردید. باز خوبه که مردم هستن و برای خودشون احترام قائلن. گرچه سردر گمن و نمی دونن چطور باید کمک کنن ولی دارن سعیشون رو می کنن. شما چی کار دارید می کنید به جز لاپوشونی و تظاهر و بی تفاوتی. به جز شعارهای مزخرف و سخنرانی های مزخرف تر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۱ ، ۲۲:۱۷
سورمه

لغت نامه آنلاین دهخدا کلمه «در» رو اینطور تعریف کرده:

آنچه از قطعات تخته یا از صفحات آهن و غیره سازند مربع مستطیل به قامت آدمی یا خردتر یا بلندتر و به پهنای گزی یا کمتر یا بیشتر و داخل چهار چوبی به پاشنه یا لولا نصب کنند و بر مدخل یا مخرج خانه ، سرا، اطاق ، راهرو و جز آن کار گذارند تا مانع درآمدن و در رفتن کسی یا چیزی باشد و آن گاهی به دو پاره است ...

و کلمه ی «درب» رو اینطور: 

دروازه ی فراخ ازکوچه ی خرد.

در همون لغت نامه ی مذکور برای توضیح «درب» آمده که:

ممکن است کلمه فارسی «در» را معرب کرده و از آن «درب» را ساخته باشند و چون در عربی وزن اسم از ثلاثی شروع می شود حرف «ب» را بدان افزوده اند تا سه حرفی شود و آن را به معنی دروازه و جز آن به کار برده اند و اگر چنین باشد به کار رفتن «درب» به جای «در» درست نیست...

حالا با همه ی این حرفا منظور اینکه این عبارت های «لطفن درب را ببندید» و جمله ی معروف «درب خودرو باز است» خیلی فارسی نیستن احتمالن.

+ پست مرتبط

پ.ن: همون لغت نامه آنلاین دهخدا می فرمایند که به اعتقاد گروهی درب در زبان کهن ریشه داره.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۱ ، ۲۲:۵۴
سورمه

دانشگاه شهید چمران اهواز به سلامتی و میمنت دخترخانوم ها رو تو رشته های مهندسی راه نمی ده. بقیه ی رشته ها هم تک جنسیتی هستن، مثلن بنا به سلیقه ی این دانشگاه نسبتن محترم روان شناسی بیشتر به خانوما میاد و حقوق به آقایون، همین طور علوم سیاسی بیشتر به خانوما میاد، حسابداری به آقایون، دیگه جونم براتون بگه که زمین شناسی بیشتر به آقایون میاد، شیمی محض به خانوما و ... برای فیض بردن از سلیقه ی دانشگاه محترم شهید چمران اهواز می تونید برید لینک زیر رو مشاهده کنید.

خدایا ملت ما را از این همه فرهیختگی مفرط و روز افزون مصون بدار! الهی آمین!
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۱ ، ۲۳:۲۰
سورمه