سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۶۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است


رمانی که تازگی خوانده ام نامش «گود» است. یک داستان سیاسی برای دوره کردن تاریخ معاصر ایران از دهه سی تا اواخر هشتاد. کتابی که همه چیز دارد، سیاست، تاریخ، عشق، جنگ، صلح، شخصیت های واقعی و غیرواقعی از قشرها و گروه های مختلف جامعه و سیاست، حضور زن به معنای حقیقیش و میزان متنابهی تهران و کمی خوزستان.
من تاریخ ایران را دوست دارم و درباره اش کنجکاوم و هرچه می خوانم بیشتر حس می کنم که هیچ چیز نمی دانم. انگار توی مدرسه هیچ چیز به ما یاد ندادند. تاریخ واقعی ایران خیلی پیچیده تر از چیزی است که مدرسه سعی کرده بود به ما بخوراند. دلیل کنجکاوی ام هم همین است. هر چه هم جلوتر رفتیم فهمیدیم که خیلی چیزها را اصلن به ما نگفته اند چه برسد به حرف زدن درباره خوبی یا بدیشان، به خصوص درباره تاریخ معاصر.
حالا گود داستانی است که درباره تاریخ معاصر ایران حرف می زند. راجع به زورخانه ای در بازار تهران که گودش بو گرفته است و سقف بازارچه که در حال ریختن است. درباره چهار زن چریک که هر کدام به راهی کشیده می شوند و سرنوشت متفاوتی پیدا می کنند. 
حضور پررنگ محله ها و خیابان های تهران در کتاب جذاب است. دلتان می خواهد بروید بازارچه نایب السلطنه را از نزدیک ببینید و به حمام قبله سر بزنید. دوست دارید خیابان ادیب الممالک و محله آب منگل و امامزاده یحیی را از نزدیک ببینید. تهران به هم ریخته، تهران مغشوش، تهران خسته، تکه تکه، زخمی.
نگاه کتاب به زن حال آدم را خوب می کند. زن در کتاب دیده شده است، نه به عنوان زن که به عنوان یک آدم با همه اهداف و انگیزه ها و آرزوهایی که آدم ها می توانند داشته باشند. زن های کتاب تصمیم گیرنده و انتخاب کننده اند و تاثیر خودشان و انتخاب هایشان همه جا دیده می شود، برعکس بسیاری از روایت های تاریخی که در آنها از زنان خبری نیست، انگار که وجود نداشته اند یا فقط حضوری سایه وار و بی اهمیت دارند.
همین طور شیوه ی روایت کتاب بسیار جالب است. کتاب هجده فصل دارد که هر فصل متعلق به دوره تاریخی خاصی است اما فصل ها به ترتیب تاریخی شان مرتب نشده اند. مثلا فصل اول در سال 42 اتفاق می افتد و فصل دوم در سال 84 و با همین وضعیت داستان ادامه پیدا می کند و کم کم ابهامات برای خواننده برطرف می شود. شاید اول کمی گیج کننده باشد اما من  دوست داشتم و لذت بردم از این فهم تدریجی.
همین طور کتاب پر است از شخصیت های واقعی که می طلبد مدام بروید و شخصیت ها را گوگل کنید تا کتاب را بهتر بفهمید، تاریختان هم خوب می شود. غیر از  این تلاش برای رمز گشایی از نمادهایی که در کتاب قرار داده شده اند هم خواندن کتاب را جذاب تر می کند.
جاهایی از کتاب صلح را به رخمان می کشد و انسان بودن را. انگار می گوید حواسمان باشد که هریک از ما می توانیم جای هریک از شخصیت های داستان باشیم. انگار می گوید کمتر قضاوت کنیم و بیشتر حواسمان به خودمان باشد. به هر حال ایران را، هر طور که امروز هست، ما ساخته ایم، ما ایرانی ها.
 

بخش هایی از کتاب:

رو کرد به مریم گفت «تو مریمی؟ می دونی نورا کیه؟ ما یه نورا داشتیم که همیشه توی سر من می زد. مثل تو که الان می زنی. اون هم می زد توی سر من که این چیزا چیه؟ من براش یه کتونی سفید خریده بودم. تازه بهش پیتزا هم دادم. مستانه هم بود. شماها می شناسین مستانه رو؟ بعد اون هم گفت این زندگی که دوست داری همینه؟ اون هم می زد. اون هم توی سر من می زد. الان هم که با روسری آبی می آد باز می زنه. تقی هم می زد. با اون دستای پر موش می زد. می گفت باید تغییر ایدئولوژی بدیم. می زد. می گفت باید تز رکود رو بنویسم، باز می زد. می گفت الان وقت رکوده باز می زد. می گفت مرکزیت باید بره خارج، باز می زد. وقتی هم رفت خارج گفت بزنن. الان نورا می آد می زنه. فقط لیلا خوب بود نمی زد. می گفت سرنوشتت توی این روسری آبیه. من با اون روسری شوهر کردم. می دونی من با شهرام عروسی کردم. اون خودش نمی دونست. اما ما زن و شوهر بودیم. اون نمی دونست اما من هم براش بچه آوردم، هم بزرگ کردم. فرستادمش خارج درس بخونه چریک نشه. چریک باید سیانور بخوره. من به بچه م گفتم فقط نون خامه ای بخور. برو زندگی کن کسی هم نذار توی سرت بزنه. تو مریمی؟ مریم که نیستی. تو مستانه ای؟ نیستی که... اونا توی سر من نمی زدن.»
.......................
البته این رو بگم که آدم وقتی ساکسیفون می زنه قیافه اش خیلی مضحک می شه و بهتره کسی نوازنده رو نبینه و فقط به صدای تولید شده گوش بده. اما واسه اون که می زنه، وقتی دهنش رو پر باد می کنه چشم هاش بهتر می بینن. یعنی مجبور می شن بهتر ببینن. فشار از پایین می آد دیگه. کلا من اعتقاد دارم هر چی فشار از پایین باشه اون بالاها رو به واکنش وا می داره. مثل آبجی من که وقتی از پایین داد می زنه بالاخره من اون بالا مجبور می شم جواب بدم. فکر می کنم این مدلی هم که شما روسری تون رو گره می زنین یه جور داد زدن از پایینه تا یکی اون بالا صداتون رو بشنوه. گفتم که روسری شما فقط حجاب نیست. یه جور داد زدنه.  شایدم یه نوع هیپی مذهبیه. راستی امکانش هست مذهبی ها هم هیپی بشن. شما می دونین هیپی چیه؟ همه فکر می کنن من هیپی ام. من اصلا نمی دونم هیپی چی هست، از این مدل مو و سر و وضع خوشم می آد. هم امکانش رو می ده آدم تابلو بشه و بره تو چشم ها، هم این که مردم بگن ولش کن این خاک توسر هیپی رو و کاری به کارم نداشته باشن. من هر دو رو دوست دارم. هم اینکه برم تو چشم و هم این که بگن ولش کن خاک تو سر هیپی رو. مثل همون روز که ساکسیفون نزدم. در این دو حالت حق انتخاب با ماست. هر وقت دلمون خواست و از جو و فشا خوش مون اومد می ریم تو چشم و مثلا ساز می زنیم، اگه هم نه، فقط صدای عرعر ازش در می آریم که همه به مون بگن خاک توسر.
.....................
صاحب این کلاه ها کجان؟ یعنی جنازه ها رو بردن، کلاه ها مونده؟ من دیر رسیدم؟ کار من جنازه جمع کردنه. فرقی داره عراقی یا ایرانی؟ به سید زهرا گفتم اگه عراقی شیعه بود چی؟ اگه مثل بچه های ما عکس کربلا و حرم سیدالشهدا داشت چی؟
گفت «من دیدم. دیدم عراقی ای رو که کشته شده بود، توی جیبش عکس حرم مشهد بود. دخیلم یا رضا»
«چه کردی باهاش؟»
«چه می تونستم بکنم؟ حق و باطل مگه دست منه؟ حکم خداست که نباید جنازه ی مسلمون روی زمین بمونه. اون شیعه، من هم شیعه. لباساش رو درآوردم به اسم رضا تو خاکستون خاکش کردم»
«کفن و غسل چی؟»
«نه ندادم»
«همینا مگه نبودن شهر و دیارت رو ازت گرفتن؟بابات رو؟ داداشت رو؟»
«وقتی قراره خاک کنی باس خاک کنی دیگه... تازه ش هم اگه غسل و کفن می دادمش بچه هامون می فهمیدن شاید نمی ذاشتن.»

از کتاب گود، نوشته مهدی افشار نیک، نشر چشمه

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۰۴:۳۴
سورمه


Why is effort so terrifying?
There are two reasons. One is that in the fixed mindset, great geniuses are not supposed to need it. So just needing it casts shadow on your ability. The second is that, as Nadja suggests, it robs you of all your excuses, Without effort, you can always say, "I could have been [fill in the blank]." But once you try, you can't say that anymore. Someone once said to me, "I could have been Yo-Yo Ma." If she had really tried for it, she wouldn't have been able to say that.
  
Mindset, Carol S.Dweck

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۵ ، ۲۱:۵۷
سورمه

دارم کتاب زندگی و کارنامه علی خسروشاهی را می خوانم. علی خسروشاهی یکی از کارآفرینان قبل از انقلاب و بنیان گذار گروه صنعتی مینو است. این کتاب یکی از مجموعه کتاب هایی است که  علی اصغر سعیدی استاد دانشگاه تهران بر اساس پژوهش های بلند مدت و مفصلش درباره کارآفرینان ایرانی نوشته است. انقدر مصاحبه ها جالب، منابع استفاده شده متنوع و مطالب جذابند که دوست ندارم کتاب را زمین بگذارم.

این کتاب و کتاب های مشابه حرف های زیادی درباره تاریخ اقتصادی ایران برای گفتن دارند و ذهن ما را از این وضعیت سیاه و سفیدی که درون آن هستیم نجات می دهند و می فهمیم که حقیقت خاکستری است. همین طور باعث می شوند به رگه های فرهنگی در برخی مشکلاتمان آگاه شویم.

برداشت من از کتاب این است که یکی از مشکلات ما در اقتصاد احترام نگذاشتن به مالکیت خصوصی در همه دوران هاست که نه فقط از طریق دولت ها که از طرف مردم نیز در جریان بوده است. مثلا با اینکه در دهه 40 شمسی سیاست هایی برای حمایت از تولیدداخلی و در جهت صنعتی شدن ایران، اعمال می شود و واردات بعضی کالاها محدود یا ممنوع می شوند و تسهیلاتی به تولید کنندگان پرداخت می شود اما در دهه 50 از همین کارآفرینان که سرمایه خود را به خطر انداخته اند و با زحمت کارخانه هایی را برپا کرده و هزاران نفر را سرکار آورده اند خواسته می شود که به اجبار مقدار زیادی از سهام کارخانه هایشان را به کارگران و مردم ببخشند.

داستان مصادره ها و ملی کردن صنایع در دوران بعد از انقلاب هم با استدلال حمایت از مردم و مستضعفین حتمن معرف حضورتان هست.

اینطور به نظر می رسد که در همه دوران ها ما با کارآفرین دچار مشکل بوده ایم و دارای خواسته های دو گانه. هم سرمایه و تلاش و ایجاد صنعت را از او انتظار داشته ایم و هم او را جرثومه فساد و عامل استثمار توده ها می دانسته ایم.

باید بیشتر بخوانیم و به خودآگاهی بیشتری برسیم  تا شاید راهی برای ایرانمان بیابیم.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۵ ، ۰۸:۵۳
سورمه

چقدر با محبت حرف می زند. تمام جانم بنا می کند به لرزیدن. انگار چیزی تو دلم خراب می شود. انگار چهار ستون بدنم سست می شود. بغض چنان راه بر گلویم بسته است که حتی یک کلمه نمی توان بگویم. باز صدایش را می شنوم

 -- تو حالا دیگه مرد شدی

می بینم که قطره های اشک، بن مژه هایش می درخشد. آنچنان نرم حرف می زند و آنچنان خون دلش با حرف زدنش قاطی شده است که دلم می خواهد خیز بردارم و بیفتم رو پاهایش و هزاربار پاهایش را و دستهایش را ببوسم. هرگز انتظار نداشتم با اینهمه مهربانی بام روبرو شود. صدای پدرم گرفته است. سنگین است. غصه دار است.

 -     - غصه نخور پسرم

تو دلم غوغا به پا شده است. از شوق دارم می سوزم. از محبت دارم شعله می کشم. جرات نمی کنم لب باز کنم. می ترسم با حرف زدن عقده ام سرباز کند و تمام پهنه صورتم از اشک خیس شود. آب دهانم را قورت می دهم. صدای پدرم تکانم می دهد

-      -   غصه نخور پسرم... امام جعفر صادق م زندونی کشید

این همه اعتقاد؟!... دارم خرد می شوم. احساس زبونی می کنم. احساس می کنم هیچم. هیچ هیچ...

 ...

عقلم نمی رسد چطور خداحافظی کنم. دلم می خواهد چیزی بگویم که تمام محبتم را یکجا به دل پدرم بنشاند. هنوز لب باز نکرده ام که صدایش را می شنوم

    -  عیدت مبارک پسرم

دلم می لرزد و یکهو چشمانم مثل چشمه می جوشد

ع - عیدت مبارک پدر.


 از کتاب همسایه ها، نوشته احمد محمود

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۲۰
سورمه

گاهی فکر کرده بودم به اینکه  در گذشته زنان چطور با عادت ماهیانه شان سر می کرده اند. از چه وسیله ای به جای نوار بهداشتی استفاده می کرده اند یا چطور از دیگران پنهانش می کرده اند؟ به هر حال اینطور که به ما یاد داده اند همیشه لازم است این روال طبیعی بدن را که هر ماه به سراغمان می آید پنهان کنیم. در واقع انگار خیلی هم طبیعی قلمداد نمی شود این عادت هر ماهه. طبیعی یعنی قابل قبول، یعنی چیزی که لازم نیست پنهانش کنیم حتا اگر به نظرمان کثیف باشد، مثل دستشویی رفتن. کسی هست که از دستشویی رفتن خجالت بکشد؟ اما عادت ماهیانه چیزی است که به ما یاد دادند ازش خجالت بکشیم. کسی نباید بفهمد. حتی اگر درد می کشیم و حالمان خوب نیست باید بگوییم مریضیم و نگوییم واقعن چه مرگمان است. در داروخانه هم همه نوار بهداشتی ها را در کیسه های سیاه تحویل گرفته ایم. به اینها فکر می کنم و فکر می کنم لابد حالا وضع بهتر است از مثلن ۶۰ سال پیش.
این کتاب به مساله عادت ماهیانه یا دشتان در دوره های کهن تر اشاره دارد و همین طور نظر ادیان و اسطوره های مختلف را در این باره بررسی می کند. جالب است و حتمن خیلی چیزها هست که بعد از خواندن کتاب به دانشمان اضافه می شود و به نظرم سوال اصلی کتاب این است که چرا یک روال طبیعی بدن زن انقدر باید پوشیده و پنهان بماند. گرچه بعد از خواندن کتاب تا حدی حسم این  است که ما امروز بیش از گذشته عادت ماهیانه را پنهان می کنیم. حداقل در گذشته در بعضی اشعار به این موضوع اشاره شده است. گیرم که بار معنایی منفی داشته ولی اسمش آورده شده و انقدر برای مردم عجیب غریب نبوده است. 
پیشنهادم خواندن کتاب برای همه است. برای بیشتر دانستن و بیشتر پذیرفتن آنچه هستیم.


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۲۴
سورمه

من اغلب کتاب می خوانم. در این کتاب ها مکررا از روابط عشقی و جنسی صحبت شده است، چقدر از یکنواخت بودن آنها متعجب می شوم. تعجب من از این است که چگونه ممکن است عشق یکنواخت و پست باشد. بعد درک می کنم که عشق وقتی به نظر پست و کثیف می رسد که زن و مرد پست و کثیف باشند. فکر می کنم اگر من هم با ژرار ازدواج نکرده بودم، ممکن بود همیشه در چهاردیواری احمقانه چنین طرز فکری زندانی بمانم تا جایی که این عمل عالی و ملکوتی تبدیل به یک عمل صرفاً جسمی بشود. باید از معشوقم متشکر باشم که مرا از چنین بلایی نجات داد. حالا معنی نگاه مایوسانه ای را که اغلب در چشمان زن ها می بینم درک می کنم، چون این مرد است که مسئولیت زیبا ساختن یا وحشتناک جلوه دادن لحظه ای را که یک زن و مرد به هم می پیوندند را به عهده دارد. وقتی که یک زن با عشق و علاقه جلو رفت و در عوض با خودخواهی  و عجله روبرو شد خود را آلوده می پندارد. مثل یک کوزه گلی از او استفاده کرده اند، اما زن که تنها از خاک و گل ساخته نشده، او روحی هم دارد.

------

من هرگز فریب زنان چینی یا حتی دختران زیبا و لطیف آنجا را نخورده ام، آن ها بااراده ترین زنان جهان هستند و گرچه ظاهراً همیشه حالت تسلیم شدن را دارند، ولی هرگز واقعاً تسلیم نمی شوند، مردانشان در مقابل آن ها ضعیف هستند. این قدرت زنانه از کجا سرچشمه می گیرد؟ قدرتی است که گذشت قرن ها به آنها عرضه داشته، قدرت یک جنس مطرود. همیشه فرزندان ذکور باعث افتخار والدین خود می شدند، عشق و حمایت همیشه به طرف پسرها معطوف بود و یک دختر می بایستی نسلی پس از نسل دیگر این حقیقت را پذیرفته و در سکوت تحمل کند. از این روست که یک زن چینی قبل از هرکس  و هر چیز به فکر خودش است. مخفیانه از خودش مواظبت می کند و آنچه را به او نمی دهند می دزدد و آنجا که حقیقت به ضررش تمام می شود دروغ می گوید. تقلب را مانند سپری در مقابل خود به کار می برد و به خاطر حفظ آسایش خود از هیچ کار رویگردان نیست، گاهی هم چنین زنی فداکاری را به حد اعلای خود رسانده تبدیل به مادر ژرار می شود.

---------

کارهای طبیعت و زندگی خیلی عجیب و عمیق است. نمی شود از آن ها چیزی فهمید. در میان خشم و کشمکش زندگی، راز عشق به کار خود ادامه می دهد و خون بشر را بهم می آمیزد، چه بخواهیم عشق را قبول کنیم و چه رد.


نامه ای از پکن، پرل باک، ترجمه بهمن فرزانه، نشر امیرکبیر

در گود ریدز

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۴۳
سورمه



چند وقتی است یک کتاب فروشی زیر پل سیدخندان باز شده. چند باری از جلویش رد شده بودم ولی فرصت نداشتم داخلش را ببینم. ویترینش که از بیرون خیلی جذاب و  وسوسه انگیز بود. سیدخندان واقعن یک کتابفروشی اینچنین کم داشت به خصوص در آن قسمت زیر پل بین شریعتی و سهروردی، با یک فضای راحت برای پرسه زدن.

چند روز پیش بالاخره فرصتش پیش آمد و رفتم داخلش را دیدم. فضای راحت با انرژی مثبت و موسیقی خوب که در فضا پیچیده بود و فروشنده های خوش اخلاق. از آنطرف ها رد شدید بهشان سر بزنید.

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۰۹:۲۷
سورمه

قسمت اول این مطلب


مدل محیطی دختران

اگر کودکی را به عنوان دوره ای برای آماده سازی برای بزرگسالی در نظر بگیریم، در می یابیم که برای قرن ها طول دوره کودکی پسران دو برابر دختران بوده است. تاریخچه ی کودکی دو ویژگی ظاهرا متناقض را درباره بلوغ دختران توصیف می کند: از طرفی دختر بسیار پیش از پسر بالغ می شود و از طرف دیگر حتی زمانی که بالغ شده است کودک باقی می ماند.

آریس (1962) درباره بلوغ زودرس دختران می گوید: «جالب است که  تلاش برای متمایز کردن کودکان (از بزرگسالان) تنها محدود به پسران است... چنانکه جدا کردن کودکان دختر از زندگی بزرگسالانه کمتر از آن است که برای پسران صورت گرفته است».

علیرغم درگیری زودرس دختران با بزرگسالان، آنها هیچوقت به بلوغ نمی رسند. همانطور که کودکی به عنوان وضعیت اجتماعی وابسته به بزرگسال تعریف می شود، یا به عنوان وضعیت عدم جهت گیری فرهنگی، یا عدم بلوغ روانشناختی، دختر حتی بعد از ازدواج و مادر شدن هم در این وضعیت باقی می ماند. هال (1904) توضیح می دهد که زن ها هیچگاه از دوره نوجوانی خارج نمی شوند- از نظر روانشناختی و احساسی رشد آنها در دوره نوجوانی متوقف می شود.

سامرویل (1982) ادعا می کند (بر اساس نوشته های یونانیان) تفاوت سنی و تجربه زیاد بین شوهر و زن، زن را بیشتر به دنیای کودکانش نزدیک می کرد تا دنیای شوهرش. سارتر در زندگینامه اش (کلمات) به یاد می آورد که چطور در کنار مادرش در اتاق کودکی او بزرگ شده است. از احوال نورا (شخصیت نمایشنامه خانه عروسک ایبسن) ما می فهمیم که جامعه از زن انتظار داشته است که نابالغ باقی بماند و شخصیتش را طوری پی ریزی کند که در تمام طول عمرش وابسته، مطیع و شکرگزار باشد. محیطی که دختر در آن رشد می یافت طوری سازماندهی می شد که ابزاری برای در چهارچوب قرار دادن شخصیت او به وجود بیاورد و او را در مسیری قرار دهد که تشخیص  ارزش ها و دانش، از بالا بر او اعمال شود.

مدل محیطی برای دختران دو مرحله اصلی داشت: اول در خانه پدر و بعد در خانه شوهر.

پ.ن: فکر می کنم این مطلب ایسنا خیلی با متن بی ارتباط نباشد

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۵ ، ۱۰:۱۳
سورمه

دارم بخش هایی از کتاب Women and The Environment را می خوانم. کتاب متعلق به سال 1994 و از سری کتاب های Human Behavior and Environment است.

در روان شناسی مبحثی هست به نام روان شناسی محیط که به بررسی تاثیر محیط بر انسان و بالعکس می پردازد. در واقع مدعی است که ما و محیط بر هم تاثیر می گذاریم. معماری فضاهای مختلف، طبیعت، صدا، نور و تغییرات محیط همه بر ما و روانمان موثرند. اما این کتاب انحصارن به محیط و زن پرداخته است. چیزی که در کتاب برایم جالب است تاریخچه هاست. اینکه زن ها در تاریخ تا چه حد می توانسته اند از محیط استفاده کنند و این توانایی یا عدم توانایی در استفاده از محیط چه تاثیری بر زندگی شان داشته است، تاثیراتی که گاه تا امروز ادامه دارد.

در واقع وقتی کتاب را می خوانید به مسائلی پی می برید که ممکن است تا به حال به آنها فکر نکرده باشید یا به نظرتان مهم نیامده باشند. مثلن آیا قوی بودن هوش فضایی در مردان نسبت به زنان ممکن است ارتباطی به استفاده وسیع تر آنها از محیط اطراف و آزادی بیشترشان برای دوری از خانه داشته باشد؟ یا چه شد که غربیان روزگاری به این نتیجه رسیدند که مدارسشان مختلط باشد در حالیکه زمانی پیش از آن آموزش دختران برایش اهمیتی نداشت.

این مقدار باریک بینی اروپاییان در تاریخشان، مکتوب کردن چیزهای کوچک، و تحقیقشان نسبت به همه چیز باعث می شود تا حد زیادی بفهمم چرا ما انقدر عقب هستیم. واقعیت این است که ما هیچوقت تا این حد به شناخت خود نزدیک نشده ایم یا برایش تلاش نکرده ایم که بعد بخواهیم تغییری ایجاد کنیم. حتی بسیاری از اثار مکتوبی که ما را با گذشته خودمان آشنا می کند به دست غیرایرانیان نوشته شده است. ما به طور کلی ملت نویسایی نبوده ایم.  در واقع بسیاری از تغییراتی هم که در دوران مختلف ایجاد کرده ایم صرفا کپی برداری و بدون هیچگونه پشتوانه تحقیقاتی و بررسی تاریخی و کاملا سلیقه ای بوده است.

بخش کوچکی را که ترجمه اش را در اینجا می گذارم راجع به تاریخچه استفاده پسران و دختران از محیط و مدل تربیتی آنان است که بیشتر  آن به قرون وسطا باز می گردد.


مدل محیطی پسران: دوری از خانه

پس از اتمام مدرسه، پسران شهری به مدرسه هایی دور از خانواده هایشان فرستاده می شدند. در رم پسران شانزده ساله به خانواده دیگری برای آموزش نهایی رفتار اجتماعی سپرده می شدند. طبقه نجیب زادگان در قرون وسطا آن دسته از پسرانی را که برای زندگی در ارتش انتخاب شده بودند در هفت سالگی به  خانواده های دیگر می سپردند. پسرانی که برایشان زندگی در صومعه مقدر شده بود حتی زودتر از این سن به کلیسا سپرده می شدند.. خانواده های مرفه حداقل تا آخر قرن نوزدهم پسرانشان را به مدارس شبانه روزی دور از خود می فرستادند. تجار و صنعتگران پسران خود را برای شاگردی کردن به کارگاه صنعتگران دیگر می فرستادند.

ترک کردن خانه تقریبا همیشه با بحران همراه بود، احساس غربت و تنهایی. مک لاگلن (1974) هنگامی که به جدایی زودرس کودکان از خانواده هایشان در جامعه قرون وسطا اشاره می کند خاطراتی از اوردیک ویتالیس نقل می کند که به وسیله پدرش به صومعه ی نرماندی سپرده شده بود:

«پس پسری ده ساله ، من، از کانال انگلیس گذشتم و به نرماندی تبعید شدم، کاملا ناآشنا، هیچ کس را نمی شناختم... مانند یوسف در مصر زبانی را می شنیدم که هیچ چیز از آن را نمی توانستم بفهمم.»

 در حقیقت یوسف که به آن اشاره شده آشکار می کند که در قرون وسطا رسم فرستادن پسر به بیرون خانه دارای جایگاهی اسطوره ایست. نه تنها یوسف، بلکه بیشتر شخصیت های انجیل که باعث وقوع تغییرات تاریخی شدند (مانند ابراهیم، یعقوب، موسی، ییفتاح، ساموئل، سائول و داوود) در کودکی و نوجوانی مجبور به ترک خانه پدریشان شدند.

ریشه های این اسطوره ها در پس احتیاجات اولیه روان شناختی یافت می شوند. بتلهم (1976) وقتی به بازتاب جدا کردن پسران از خانه در قصه های پریان و  افسانه ها اشاره می کند، به ما می گوید:

در بیشتر داستان هایی که دو برادر در آن حضور دارند، یکی به دنیای بیرون می رود و با خطر دست و پنجه نرم می کند در حالیکه دیگری... به سادگی در خانه می ماند. در بسیاری از قصه  های اروپایی برادری که خانه را ترک کرده است به زودی خود را در جنگلی تاریک و عمیق می یابد که حس می کند در آن گم شده است و از چهارچوبی که در خانه والدینش به دست آورده، دست می کشد در حالی که هنوز ساختاری درونی را برای خود نساخته است، ساختاری که تنها می توان تحت تاثیر تجربه های زندگی بدان دست یافت. اینجا مانند بسیاری از قصه های پریان بیرون رانده شدن از خانه برای «کسی شدن» است. پیدا کردن خود نیاز به دور شدن از حصار خانه دارد، تجربه ی دردناکی که دارای خطرات روان شناختی بسیار است. این فرایند رشد، غیرقابل فرار است، دردی که با کودک ناشاد از مجبور شدن به ترک خانه به نماد تبدیل شده است.

 لزوم ترک خانه برای رسیدن به معیار مرد شدن است که در بسیاری از فرهنگ های دیگر هم یافت می شود. بفو (1986) به پس زمینه اجتماعی فرهنگی رشد کودک در ژاپن اشاره می کند: «آنها می گویند برای یک انسان بالغ شدن، باید از برنج دیگری خورد، یعنی باید از خانه دور شد. جایی زندگی کرد که احترام به دیگران و تحمل سختی های مادی و روانشناختی ضروری باشد»

 دور از خانه و دور از همدردی والدین، پسر نه تنها ساختار رفتاری مستقل و تفکر واقعی  را می آموزد بلکه استقامت و تحمل را فرا می گیرد.

مردم شناسانی که به تحقیق مردانگی در جامعه های نانویسا پرداخته اند دریافتند که پسرها برای رسیدن به مرحله بلوغ آدابی داشته اند که حداقل دارای یکی از فاکتورهای زیر را بوده است:

تحقیر دردناک به وسیله مردان بزرگسال در جامعه، آزمودن تحمل و مردانگی، جدا شدن از زنان، عمل جنسی، یا تغییر محل اقامت  که پسر را از مادر و خواهرانش جدا کند.

پسر در فرهنگ غربی برای مدت کوتاه از خانه دور نمی شد بلکه برای چند سال طولانی چنین اتفاقی می افتاد.همین طور او به حاشیه شهر نمی رفت بلکه به موسسه یا خانه ای می رفت که در سطح بالاتری نسبت به خانه یا شهر خودش قرار داشت. تا در آنجا در معرض جامعه ای متفاوت با سنت ها، ایده ها، سبک زندگی و رفتار متفاوت قرار گیرد. عموما پسری که از خانه جدا می شد در سن تفکر انتزاعی قرار داشت. در این سن او مجبور بود خود را با محیط جدید منطبق کند،  تا با ارزش ها و مفاهیم فرهنگ دیگر همانندسازی کند و آنها را با آنچه در گذشته درونی کرده است یکپارچه کند. بعد از این یکپارچه سازی مفاهیم و ارزش ها، پسر بر اساس قوانین سنت های پدری  به خانه برمی گردد، نه تنها به عنوان یک فرد بلکه به عنوان یک انتقال دهنده فرهنگ. او حالا مردی است در اواخر بیست سالگی یا اوایل سی سالگی که با دختری نوجوان ازدواج می کند آن هم تنها بعد از آنکه خود را از نظر حرفه و درآمد تثبیت کرده باشد.

پیوند مرتبط:

قسمت دوم این مطلب



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۴:۴۶
سورمه

هنگامى که بلاش ساسانی (٤٨٨-٤٨٤ میلادی) تصمیم به ایجاد حمام هاى عمومى مى گیرد با مخالفت شدید بزرگان دین رو به رو مى شود. زیرا این کار را بی حرمتى به دین مى شمردند.

از کتاب معماری ایران و جهان در سپهر فرهنگ ایران، دکتر نوری

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۰۷:۵۳
سورمه