سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

بله... تو ایران شما می تونید سرویس دهنده وبلاگ باشید و یکماه به ملت سرویس ندید و بعد از یکماه کلی از اطلاعات ملت رو پرونده باشید و یک سرویس نیم بند بدید ولی انقدر از خود مرسی باشید که نذارید آدرس  وبلاگ های بیان انتشار پیدا کنن.
نه تو وبلاگ قبلیم و نه موقع نظر گذاشتن برای دوستان بلاگفایی نمی تونم آدرس وبلاگم رو بذارم. بلاگفا آدرسم رو به عنوان تبلیغات می شناسه.
تو ایران شما احتیاجی نیست خودتون رو بهتر کنید، صرفن زیر آب رقیبتون رو بزنید کافیه.

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۴ ، ۲۲:۲۹
سورمه

استاد: اون ایمانی ایمان واقعیه که فرد حاضر باشه همه چیزش رو براش بده. اون بت پرستی که حاضره همه چیزش رو برای بتش بده در واقع خداپرسته و اون خداپرستی که حاضر نیست همه چیزش رو برای خدا بده، بت پرسته.

دانشجو: استاد پس با این حساب اونایی که حمله  انتحاری می کنن از همه خداپرست ترن.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۴ ، ۱۳:۴۲
سورمه

مقام عیش میسر نمی شود بی رنج                 بلی به حکم بلا بسته اند عهد الست
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می باش   که نیستی ست سرانجام هر کمال که هست
 به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی                  هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۳:۴۹
سورمه

نمی دانم چه رازیست که شنیدن ترانه ها در طبقه سوم پارکینگ پروانه خیلی بیشتر از خانه بهم می چسبد.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۸:۴۳
سورمه

بلاگفا حداقل اجازه داد واردش شویم. جالبیش اینجاست که برمان گردانده به دوسال پیش. انگار زمان در بهمن 1392 متوقف شده باشد. پیوندهای روزانه، وبلاگ دوستان، پیوندهای ثابت... همه متعلق به دو سال پیشند. کسی اگر می خواهد بداند از دو سال پیش تا حالا چه کارهایی کرده می تواند به صفحه بلاگفایش سربزند. 
جای خوش حالی است که کسی که فکر می کردی مرده، زنده شود ولی با بدن نیمه فلج؟ احتمالن هست. آدم امیدوار می شود که شاید دوباره راه برود.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۹
سورمه

صدا و سیما نگاه نمی کنم، بی بی سی هم. توان اینهمه خبرهای بد دستچین شده را ندارم. گاهی ایسنا و مهر می خوانم و از فیسبوک بعضی خبرها را دنبال می کنم که دارم فکر می کنم اینها را هم بگذارم کنار. انقدر حجم خرابی ها زیاد است که حس می کنم در حال منقرض شدنیم.

خانه های قدیمی را به بهانه ها ی واهی که البته پشتش پول های کلان خوابیده هر روز خراب می کنند و کسی به فکر نیست. هر روز از تهران و یزد و شیراز خبر تخریب می آید و لابد ما خواب برج و پنت هاوس می بینیم و اینها برایمان خرابه هایی بیش نیستند. 

بعضی ها برای والیبال دیدن زنان خودشان را خفه کرده اند ولی از اینهمه خبر دزدی ککشان نمی گزد. فراکسیون ضد زنان مجلس به روحانی اعتراض می کند که چرا نرفتن زنان به والیبال را محکوم می کنی ولی یک کلمه راجع به تجاوز به دختربچه ی یازده ساله حرف نمی زند. مردم هم درباره تجاوز هیچ واکنشی نشان نمی دهند، حالا اگر فردا گلشیفته از خودش عکس بگذارد می خواهند فریاد وا اسفا سر بدهند. پیروزی والیبالیست هایمان با تیترها و کارهای احمقانه و نژادپرستانه حضرات کوفتمان می شود.

صدا و سیما گویا تصمیم گرفته هر روز منفور تر از دیروز باشد، دوتا برنامه خوب داشت کلن که در یکیش را تخته کرد. رادیو هفت را می گویم. از تفکیک جنسیتیش که نباید ناراحت باشم،ها؟ عادیست در این مملکت، آنهم صدا و سیما! همه اینها با حرف ها و تصاویر رییس جمهور سابق کامل می شود.

 شاید سر کار هم نرفتم. اضافه کاری ها نیمه قطع است. من که تا مجبور نمی شدم اضافه کار نمی ماندم. اصولن اعتقاد ندارم به اضافه کار. اما آنجا خیلی ها هشت شان گرو نه شان است و مثل من انقدر خوش شانس نیستند که بتوانند به اعتقادشان فکر کنند و  طبق آن رفتار کنند.

 خانوم همکاری دارم که خیلی سواد ندارد. خدماتچی است.  دو تا دختر دارد، شوهرش مرده و سرپرست خانواده است. یک دخترش محصل است و آن یکی لیسانس بیکار و حالا اضافه کاریش نصف شده و می دانید یکی از دغدغه هایش چیست؟ خرج نوار بهداشتیشان. خوشتان نیامد؟ دغدغه ی بی ارزشی است؟ به هرحال بعضی ها خرج نواربهداشتی هم برایشان مساله است. برای خانواده ای که از سه زن تشکیل شده بدون هیچ مردی لابد.

کجا بروم خودم را گم و گور کنم که اینها را نشنوم و نبینم؟ من کبکم، می خواهم سرم را فرو کنم در برف. کجا بروم که برف ببارد؟ 


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۲۳:۱۶
سورمه

«چند وقت به خود زحمت دادم ریش گذاشتم. امروز خیال کردم مگر در بارگاه خدایی ریش داشتن سبب تغییر تقدیر است، جمعی هستند ریش ندارند و عقل دارند نان شب ندارند، برخی ریش دارند و عقل ندارند و در ناز و نعمت هستند، زحمت بیهوده چرا، دو روز دنیا قابل نیست. ریش را تراشیدم و آسوده شدم.»

پنج شنبه، 4 جمادی الثانیه سنه 1292 قمری
از کتاب روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، ص 5

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۹
سورمه


یکی از مکان های بسیار زیبایی که در سفر قزوین-زنجان دیدم برج های خرقان بود. این برج ها متعلق به دوره سلجوقی هستند و آجرکاری های متنوع و زیبایی دارند. خیلی دوست داشتم این برج ها را از نزدیک ببینم و فکر نمی کردم فرصتش پیش بیاید. حتا توانستم از راه پله تنگ و تاریک یکی از برج ها بالابروم و منظره ی زیبای دشت و برج دیگر را از آن بالا ببینم. 




ولی در چنین اوقاتی نمی توانم جلوی ذهنم را بگیرم که مدام می پرسد چه شد که امروز از آن معماری و حس زیبایی شناسی و سلیقه چیزی نمانده؟ چه شد که آنچنان مشغول کپی کاری شدیم که چیزی از معماری خودمان را در ساختمان های جدید نمی توانیم ببینیم؟

 این اتفاقات خیلی جدید است، مربوط به همین پنجاه شصت سال اخیر. سوال بزرگترم این است که چرا از غرب فقط بعضی قسمت هایش را کپی می کنیم؟ نگهداری از بافت قدیمی و میراث فرهنگی شان را کپی نمی کنیم و فقط ساختمان سازی جدید و برج هایشان را دوست داریم آنهم خیلی وقت ها نه با همان کیفیت بلکه با کیفیتی بسیار نازل. گویا آنچه برایمان مهم است کپی برداری ظاهری است. شاید هم اصلن کپی نمی کنیم، افتادیم به ساخت قوطی کبریت های بدقواره که شاید هیچ جای دیگری هم نشود پیدایشان کرد. مکان هایی نه برای زندگی که شاید فقط برای خواب.
به دلیل شغلی که دارم گاهی باید به کارگران بستری، از کار افتاده یا بیمار سربزنم. به همین دلیل مکان هایی را می بینم که قطعن اگر این شغل را نداشتم نمی رفتم ببینم. با اینکه درآمد این قشر جامعه اندک است و خیلی هاشان در شهرهای حومه ای و در خانه های کوچک زندگی می کنند اما حداقل های زندگی ایرانی در همه این خانه ها وجود دارد.
اما هفته پیش برای عیادت یکی از پرسنل راهی خانه های مسکن مهر رباط کریم شدیم. شهرکی شبیه یک شهر متروک و رها شده، مملو از خانه های خالی با شیشه های شکسته، بدون امکانات رفاهی. فقط چند بقالی توانستیم ببینیم. هیچ میوه فروشی یا شیرینی فروشی نتوانستیم پیدا کنیم. برای کمترین نیازها افراد باید به رباط کریم مراجعه می کردند. کنار خیابان ها پر بود از نخاله های ساختمانی. هیچ تابلوی راهنمایی  برای پیدا کردن آدرس وجود نداشت و شماره ساختمان ها به گونه ای بود که نیمساعت دور خودمان گشتیم تا ساختمان همکارمان را پیدا کردیم.



 البته این ها در حالیست که همگی برخی برج های تهران را با امکانات زیاد و سالن ورزش و استخر و مغازه های متعدد دیده ایم، پس دوستان سازنده این شهرک ها هم دیده اند لابد. پنجاه سال پیش شرکت کشت و صنعت هفت تپه خوزستان برای کارگرانش خانه های سازمانی ساخت تا با خانواده هایشان آنجا زندگی کنند و پیش بینی وسایل رفاهی این خانه های سازمانی را هم کرده بود یا برای خانه های سازمانی شرکت نفت در اهواز که مجتمع رفاهی و رستوران و سینما پیش بینی شده بود. ما از این تجربه های پنجاه ساله هیچ چیز یاد نگرفتیم. مردان را به صورت اقماری فرستادیم عسلویه تا با تنهایی و ساعت کار زیاد یکجوری سر کنند و بعد برایمان جای سوال شد که چرا اعتیاد آنجا بیداد می کند. این هم از مسکن مهرمان.



ما شرقی هستیم و شرقی ها قرار بود به خانواده بیشتر اعتقاد داشته باشند. قرار بود شرقی ها معنوی تر باشند و قدر زمین را بیشتر بدانند. ما ایرانی هستیم و قرار بود ایرانی هوای اب و باد و خاک و آتش را بیشتر داشته باشد ولی نمی دانم در این چهل پنجاه سال چه اتفاقی برایمان افتاد که همه چیز یادمان رفت. کاریزهایمان را فراموش کردیم و به جایشان سد ساختیم. بادگیرهایمان یکی یکی فروافتادند. از حوض در خانه هیچکداممان خبری نیست. نمی دانیم هشتی چیست و از ارسی سر در نمی آوریم. حتا خیلی از ساختمان ها امروز حیاط ندارند چه برسد به باغچه.

خیلی از داشته هایمان را فراموش کردیم و چیز زیباتری هم جایگزینش نکردیم. حداقل بعضی از ما خانه قدیمی پدربزرگ و مادربزرگمان را دیده ام ولی برای نسل بعد فقط می شود قصه اینها را تعریف کرد، البته اگر قصه ای یادمان بماند.


پیوند:
می توانید اینجا عکس های چند خانه قدیمی را ببینید

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۲۹
سورمه

دیروز سوار تاکسی شدم و صندلی جلو نشستم. بعد از من آقایی منتظر تاکسی بود که راننده با وجود داشتن یک جای خالی روی صندلی عقب، سوارش نکرد (دو نفری که رو صندلی عقب نشسته بودن خانم بودن) و به من گفت «اگر شما عقب نشسته بودی حالا این آقا رو سوار می کردم». من با تعجب پرسیدم چرا؟ چه فرقی می کنه؟ گفت «آخه من با دو تا خانم یه آقا رو عقب سوار نمی کنم». گفتم: «خوب فرق شماست دیگه».
ولی دارم فکر می کنم کاش ازش پرسیده بودم دلیل این کارش رو و کاش پرسیده بودم با دو تا آقا یه خانم سوار می کنه یا نه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۲۹
سورمه

ماه رمضان برای من یک معضل بزرگ است، چه آن وقت ها که با خویشاوندان مذهبی ام یک جا زندگی می کردم و چه حالا که در یک سازمان نیمه دولتی زیر نظر یکی از نهادهای مثلن مذهبی مملکت کار می کنم.
 این دوستان حاضرند هر نوع ریا از شما سربزند ولی آن طور شما را ببینند که دوست دارند. اگر بدانند شما روزه نمی گیرید احتمالن خیلی برایشان مهم نیست اما شما باید وانمود کنید که روزه هستید. اگر به حجاب اعتقاد ندارید مهم نیست اما با تمام قوا باید در برابر آنها وانمود کنید که به حجاب معتقدید. خلاصه موجودات عجیبی هستند ولی عجیب بودنشان مهم نیست. مساله شروع یک عملیات سری است که از آغاز رمضان به راه می افتد و شما انواع و اقسام روش های آب و غذا بردن به شرکت و خوردن آنها در موقعیت های مختلف و شگفت را یاد می گیرید. شاید بعدها در جنگ به کار بیاید یا در وضعیتی حاد برای زنده ماندن.
البته گویا اوضاع به بدی سه چهار سال پیش نیست که دوستان با لباس های کوماندویی در خیابان ها می ایستادند مبادا شما در ماشینتان، یواشکی چیزی نوش جان کنید.
و مثل همیشه اینکه شما زن هستید و زن های سالم حتا اگر بسیار هم مذهبی و معتقد باشند چند روز در ماه را نمی توانند روزه بگیرند اصلن مهم نیست. شما در چنین روزهایی زن نیستید! وانمود کنید! مساله مهمی نیست. ریاکاری چیز خوبی است که در این مملکت حتمن به کارتان می آید، پس این فرصت ها را برای تمرین از دست ندهید.

پیوند:
ریاکاری، در انسانشناسی و فرهنگ

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۱۳
سورمه