سورمه

سورمه
سورمه نام شخصیت زنِ کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی است که من اینجا آن را قرض می گیرم.
بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۴۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کودک» ثبت شده است

اگر بچه ای بگوید فلان احساس را دارد و در جوابش گفته شود که اینجور احساس کردن «بد» است، یا اگر پدر مادری به کودک خود بگویند «بچه ای مثل تو چه دلیلی دارد غمگین باشد؟» طفل ممکن است تصمیم بگیرد که از آن پس دیگر احساس هایش را بروز ندهد و به اصطلاح «همه چیز را در خودش نگهدارد». اگر احساس های ابراز نشده کودکان را نفی یا مخدوش کنیم، آنها ممکن است از اعتماد کردن به احساس ها و تصوراتشان بترسند و کم کم عادت کنند که احساس های خود را پس بزنند. و بعدها ممکن است انسان هایی «بدون احساسات» شوند. زنی که خود را «بدون احساسات» توصیف می کرد، می گفت: «به دوران بچگی ام که فکر می کنم هیچی یادم نمی آید». دوران کودکی سرشار از احساس ها بوده است. اگر او قرار بود احساس هایی نداشته باشد بنابراین همه دوران کودکی وی هم همراه با احساسهایی که قرار بود داشته باشد دفن شده بود. اما او اعتراف می کرد که احساس خالی بودن می کند.

از کتاب ماندن در وضعیت آخر، امی ب.هریس، تامس ای. هریس، ترجمه اسماعیل فصیح، نشر نو

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۲۷
سورمه

کودکان در سال های اولیه زندگی خود، دارای احساس بیشتر و قوه تفکر کمتری هستند. پسر کوچک صدای پرندگان را با شادی می شنود. بعد بابای خوب می آید و احساس می کند که باید در این تجربه سهیم شود و کمک کند ذهنیات پسرش توسعه یابد. می گوید: «نگاه کن، آن یک زاغچه است و آن یکی یک گنجشک معمولی». همین که به پسر کوچک بگوید کدام زاغچه و کدام گنجشک معمولی است، پسر کوچک دیگر نمی تواند خود پرندگان را ببیند یا خود صدای آنها را بشنود. اکنون مجبور است آن طور که پدر می خواهد آنها را ببیند و آوازشان را بشنود. پدر نیز به سهم خود دلایلی دارد. او معتقد است معدودند کسانی که بتوانند با شنیدن آواز پرندگان امرار معاش کنند، و پسر کوچک هر چه زودتر آموزش خود را شروع کند بهتر است. شاید وقتی بزرگ شد پرنده شناس شود.

امروزه بیشتر مردم توان نقاش، شاعر یا موسیقیدان شدن را از دست داده اند، و حتی اگر امکانش را داشته باشند، نمی توانند خیلی چیزها را به طور مستقیم و دست اول ببینند و بشنوند و باید دست دوم تحویل بگیرند. بازیافتن این توانایی همان «آگاهی» است.

انسان آگاه زنده است، چون می داند چه احساسی دارد و در چه زمان و مکانی زندگی می کند. می داند بعد از آنکه مرد و زیر خاک رفت، درخت ها هنوز باقی خواهند بود، ولی او دیگر نیست که آنها را تماشا کند. بنابراین می خواهد امروز تا آنجا که امکان دارد از آنها لذت ببرد.

قسمتی از کتاب بازی ها، نوشته اریک برن، ترجمه اسماعیل فصیح، نشر ذهن آویز


پ.ن: در آموزش کودک گفته می شود تا قبل از 7 سالگی نباید هیچ گونه آموزش مستقیمی  داده شود. همه چیز باید با بازی و غیرمستقیم باشد. همین طور این مطلب من را به یاد سخنرانی دکتر وهاب زاده موسس اولین مدرسه طبیعت ایران می اندازد که با هر آموزش مستقیم تا حدود 9 سالگی مخالف است و اعتقاد دارد اول باید ارتباط بچه ها با طبیعت برقرار شود و بعد کنجکاویشان به حدی تحریک شده است که خودشان به دنبال جواب سوال هایشان خواهند رفت.
به خصوص نباید بچه ها را در جریان مشکلات و مخاطرات محیط زیستی قرارداد و فقط باید زمینه دوستی و آشناییشان با طبیعت را برقرار کرد. این بچه ها در آینده خود محافظین قدرتمندی برای دوستانشان در طبیعت خواهند شد.

پیوندهای مرتبط:

روش مستقیم و غیرمستقیم چیست؟

قصه بهترین راه آموزش مهارت های اجتماعی

شیرینی کشف غیرمستقیم

منافع ارتباط با طبیعت برای کودکان


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۵
سورمه

تعریف سلامتی فکری «بالغ آزاد شده» است که به طور یکنواخت مسئولیت تمام رفتار متقابل را عهده دار است این بدان معنی است که در هر رفتار متقابل «بالغ» اطلاعات مربوطه را از «والد» می گیرد، از «کودک» می گیرد، از واقعیت می گیرد، و تصمیم می گیرد که چگونه باید رفتار کرد.

هر چه منبعی که او اطلاعاتش را از آن دریافت می کند غنی تر باشد، امکانات بیشتری برای انجام موفقیت وجود دارد.

 بچه کوچکی که تجربه های اولیه اش شامل بازی و تجسس های آزادانه ای در میان دیگ و قابلمه آشپزخانه یا گل بازی توی باغچه گل مینا، بازی با حیوان ها، با دوست ها، سفرهای کوتاه به ییلاق، قصه های شبانه در رختخواب، شرکت در مراسم سنتی شب عید، ور رفتن با اسباب بازی ها، گوش کردن به صفحه و نوار، گپ زدن های آزادانه با پدر و مادری که هیچوقت عجول و بی حوصله نیستند، و سایر چیزهایی از این قبیل بوده -چنین انسانی به مراتب بیش از طفلی که از همه جدا شده و لای پنبه نگهداری می شود در «والد» خود منبع اطلاعاتی غنی و در «کودک» خود احساس مثبت فراوان دارد.

وضعیت آخر، نوشته تامس هریس، ترجمه اسماعیل فصیح،نشر فرهنگ نو

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۳۶
سورمه

دارم کتاب وضعیت آخر نوشته تامس هریس را می خوانم. البته برای من روان شناس خیلی بد است که این کتاب را هنوز نخوانده ام اما ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است.

کتاب درباره سه قسمت والد، بالغ و کودک در شخصیت است و بسیار روان و راحت و جالب است. قسمتی از کتاب من را به یاد فاجعه قتل ستایش قریشی می اندازد:


مشکل جدی تر به خصوص برای جامعه، شخصی است که در او «بالغ» به وسیله «کودک» آلوده شده و «والد» طرد است. این شرایط در شخصی توسعه پیدا می کند که والدین واقعی خودش یا آنها که جای آنها را پر کرده اند، آنقدر حیوان صفت و ترس آور بودند، که در نظر طفل تنها راه زنده ماندن «خارج کردن آنها» از مغز خود بوده است و اینکه جلو آنها و خودش دیوار بکشد و آنها را طرد کند...

... درباره محبت، گرچه ممکن است استثناهایی باشد، اما قانون کلی این است که کسی که محبت ندیده هرگز یاد نمی گیرد که با محبت باشد. اگر پنج سال اول زندگی تماما شامل تلاش و جان کندن برای این بوده که جسما و روحا فقط زنده بماند، اینگونه تلاش و جان کندن به احتمال قوی در سرتاسر زندگیش ادامه خواهد یافت...

...با اطمینان می توان این فرض را پذیرفت که شخصی که به اتهام اذیت و اعمال شنیع نسبت به اطفال دستگیر می شود هیچوقت احساس پشیمانی، ناراحتی یا گناه نمی کند-البته شاید به استثنا احساس پشیمانی از اینکه به دام افتاده است. علت این است که او والدی که به وظیفه خود عمل کند ندارد.

وضعیت آخر، نوشته تامس هریس، ترجمه اسماعیل فصیح،نشر فرهنگ نو


اینها قسمت هایی از کتابند که من را به یاد ماجرای ستایش قریشی، بیجه ها و موارد شبیه به اینها می اندازد. فاجعه هایی که تازه وقتی به آنها پرداخته می شود که دیگر خیلی دیر شده و البته تحلیل ها بسیار احساساتی و یک جانبه است چون دیگر کسی نمی تواند به این فکر کند چرا و چطور عاملین چنین جنایت هایی به وجود می آیند. کسی به این فکر نمی کند که نوجوان ها نمی توانند از شکم مادرشان اینگونه متولد شده باشند. همه به اعدام فکر می کنند و به محو این عاملین از روی زمین. اما کسی فکر نمی کند که این نوجوانان هم حتما در شرایط بسیار بدی بزرگ شده اند و کسی هم چاره ای برایشان نمی اندیشد.

متاسفانه در ایران قوانین حمایتی برای کودکان بسیار ناچیز است. قانون تقریبا اجازه ورود و دخالت در زندگی ها را برای نجات کودکان ندارد. با وجود اینکه امروز اورژانس اجتماعی 123 به وجود آمده است اما ازاختیارات قانونی یا مداخله گرانه برخوردار نیست.

ما در جامعه مان آزار و اذیت در خانواده را معضل نمی دانیم و درباره اش حرف نمی زنیم و آن را جز حریم خصوصی اشخاص می دانیم اما فرار از خانه برایمان معضل است و هیچگاه از خود نمی پرسیم برای کودک، نوجوان یا حتی جوانی که در خانه آسیب می بیند چه راهی وجود دارد؟ ما فرار را همیشه بدتر از ماندن در خانه می دانیم شاید چون از بسیاری از مشکلات و آسیب هایی که کودکان در خانه با آن ها مواجه اند بی خبریم یا شاید دلمان نمی خواهد با باخبر شدن، احساس امنیت توخالیمان از بین برود و هر شب با این فکر که کودک همسایه ممکن است با انواع آزار های جسمی یا جنسی دست به گریبان باشد، خوابمان آشفته شود اما زمان قضاوت درباره پرونده ای شبیه پرونده ستایش قریشی خود را محق می دانیم که حکم صادر کنیم. کاش حساس تر باشیم وحداقل نسبت به کسانی که در دسترسمان هستند احساس مسئولیت کنیم، قبل از اینکه فاجعه ها اتفاق بیفتند.

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۳۸
سورمه

چند وقت دنبال طرح کارگاه بودم برای دوره ی مربی میراث که قبل از عید گذراندم. برای همین کلی در بین کتاب های کودک جستجو کردم تا داستانی مرتبط با میراث فرهنگیمان پیدا کنم که قابلیت اجرای کارگاهی برای کودکان را هم داشته باشد. در این میان به کشف جالبی رسیدم. تا قبل این به شعرهای شاملو برای کودکان برخورده بودم و بعضی هاشان را هم خیلی دوست داشتم مثل شعر پریا. به خصوص اینکه در کتابفروشی ها هم برای کودکان عرضه می شدند نمونه اش قصه های ننه دریا یا مردی که لب نداشت. اما خبر نداشتم که دیگر بزرگان ادبیات معاصر هم در کنار آثارشان برای بزرگسالان نیم نگاهی هم به کودکان داشته اند.

مثلن نمی دانستم که نادرابراهیمی کلی داستان برای بچه ها نوشته است که بسیار هم رنگ و بوی ایرانی دارند. یا مهرداد بهار که یکی از بزرگترین اسطوره شناسان ایران است کتاب هایی هم در زمینه اسطوره برای کودکان به صورت داستان دارد. یا نیما یوشیج و محمدعلی سپانلو برای بچه ها کتاب داستان نوشته اند. 


هم خیلی خوشحال شدم و هم کمی ناراحت. خوشحال از این بابت که این نویسندگان چه ذهن روشنی داشته اند که اهمیت دانایی کودکان سرزمینشان را درک کرده بودند و فهمیده بودند هر تغییری از کودکان آن سرزمین آغاز می شود و ناراحت از این جهت که انگار امروز چنین تفکری بین نویسندگان ما وجود ندارد و اهمیت تغذیه ی ذهن کودکان نادیده گرفته شده است.


خوب است بدانید برخی از این کتاب های هنوز تجدید چاپ می شوند. دیروز به فروشگاه مرکزی کانون پرورش فکری در خیابان وزرا رفتم و چندتایشان را خریدم.

   

 

  


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۰۵
سورمه

پریروز خیابان توانیر را به سمت ولیعصر پیاده می رفتم که پسرکی هفت هشت ساله توی پیاده رو ترقه انداخت. از صدایش ترسیدم. اصولا درک نمی کنم چه لذتی در ترقه زدن هست.

همینطور که مسیرم را می رفتم دیدم پسرک هم جلوتر از من دارد می رود و رسید به مردی حدودن پنجاه ساله با موهای سفید. به مرد که رسیدم پسرک هم آنجا بود. کاملن مشخص بود با هدایت و نظارت مرد ترقه می زند. لابد مرد فکر می کرد چه روحیه ی جوان باحالی دارد.

پرسیدم «پسر شماست؟» تایید کرد. گفتم «بهش بگید ترقه نزنه تو خیابون.» سری تکان داد که یعنی باشه. یک قدم گذاشته بودم که بروم آرام گفت «انقده ترقه است دیگه چیزی نیست» و با دستش یک مقدار خیلی کوچکی را نشان داد که انقده یعنی چقدر. بهش گفتم «خودش شاید انقدر باشد ولی صدایش انقدر نیست.» نمی دانم باید چه می گفتم که بفهمد بقیه آدم ها هم توی این شهر حقی دارند و ترقه خیلی ها را اذیت می کند و می ترساند و چون نمی دانستم راهم را کشیدم و رفتم.

امسال در شبکه های اجتماعی پیام هایی دست به دست می شود که از مردم خواهش می کند چهارشنبه سوری را مثل یک جشن قدیمی و زیبای ایرانی برگزار کنند و سنت هایمان را پاس بدارند و آن شب را به شب موشک باران و پیچیدن صدای انفجار در شهر و لرزیدن شیشه ها تبدیل نکنند. امیدوارم که تاثیر داشته باشد و از روی آتش بپریم و قاشق زنی کنیم و مجبور نشویم از ترسمان دو شب در خانه بمانیم که مبادا زیر پایمان ترقه بزنند.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۴۸
سورمه

برای دانستن مراکز فروش مجله لاکپشت پرنده در تهران و شهرستان ها و همین طور خبرهای لاکپشتی به اینجا سربزنید.

اینهم آدرس تلگرام لاکپشت پرنده که شما را از اتفاقات لاکپشتی آگاه می کند.



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۲۲
سورمه

شاید یکی از چیزهایی که باعث می شود آزارگران آزار بدهند و خشونت بورزند این است که فکر نمی کنند روزی قربانی امروزشان بتواند ازشان انتقام بگیرد یا حتا صدایش را بلند کند و در صورتشان داد بزند «نه».


 آزارگران و خشونتگران اکثرشان آدم هایی مثل داعش نیستند. آنها می توانند  مادری باشند که امروز سر بچه اش داد می کشد چون خیال نمی کند روزی او هم ممکن است فریاد بلندتری بر سرش بکشد. ممکن است پدری باشد که امروز بچه اش را کتک می زند چون فکر نمی کند فردا همین بچه می تواند در برابر او بایستد. آزارگرها می توانند هر کسی باشند که به جای احترام زبان قدرت را بلدند: به تو زور می گویم چون قدرتش را دارم و تو نداری و نمی توانی جواب زورگویی هایم را بدهی. 


شاید یکی از راه های مقابله با این آدم ها یادآوری این باشد که بچه ها روزی بزرگ می شوند و ناتوان ها ممکن است روزی توانمند شوند و به قربانی ها یادآوری کنیم که راه خارج شدن از آزار دیدن شناخت خود و کار کردن  روی توانایی ها است، فهمیدن اینکه می توانیم بگوییم نه و نه گفتن همیشه آزارگران را می ترساند. می توانیم افشا کنیم و حقیقت را نشان بدهیم، به خاطر خودمان و به خاطر آدم هایی شبیه خودمان.


زنی امروز در خانه آزار می بیند و تهدید می شود که نمی تواند جدا شود چون بچه هایش را ازش خواهند گرفت غافل از اینکه بچه ها روزی بزرگ خواهند شد. کودکی  آزار می بیند، جسمش و روحش، او هم روزی بزرگ خواهد شد. و بعید است بتوان زخم ها را فراموش کرد، آنهم زخم هایی که در طول سالیان هر روز و هر روز بر پیکر آدم نشسته است و روح آدم را خراش داده است. 


کاش روزی برسد که یادمان بدهند همه آدم ها شایسته احترامند و این قانونی است که استثنا ندارد.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۲۶
سورمه

جشن کریسمس

احتمالن خیلی برای برخی غیرایرانی ها جالب می شود اگر بدانند ما هالوین و کریسمس را گرامی می داریم و از این بابت کلی هم خوشحال هستیم و تازه به بچه هامان هم یاد می دهیم همین راه را ادامه دهند.


من از این پوستر که در یکی از گروه های تلگرام که برنامه های مربوط به کودکان را اطلاع رسانی می کند به اشتراک گذاشته شده بود دلم گرفت به خصوص که هیچ برنامه مشابهی در ارتباط با شب یلدا به اشتراک گذاشته نشده بود.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۳:۳۳
سورمه

کارگر روزمزد است. کارش جا به جا کردن کیسه های شکر است. سوادش تا پنجم ابتدایی است. همسن من است.


معلوم است تا به حال پشت کامپیوتر ننشسته. به جای چپ کلیک، راست کلیک می کند. بهش طریق گرفتن موس و چطور علامت زدن سوالات را یاد می دهم و تاکید می کنم هر سوالی داشته باشد می تواند بپرسد. انقدر آرام حرف می زند که به سختی صدایش را می شنوم.


آخرش که آزمون تمام می شود تشکر می کنم و می گویم می تواند برود. دم در تعلل می کند. برمی گردد و برایم می گوید که دو فرزند دارد. یک دختر هشت ساله و یک پسر یک ساله و نگران دخترکش است که یک وقت احساس نکند به خاطر فرزند جدید بهش بی توجهی شده و می پرسد من چی پیشنهاد می کنم. می گوید بچه هایش را خیلی دوست دارد به خصوص دخترش را.


آخرش بهم می گوید: «ما نمی دونستیم یه همچین جاییم تو شرکت هست. می تونیم بیایم اگه مشکلی راجع به بچه ها داشتیم بپرسیم؟» بهش می گویم که هر وقت خواست می تواند بیاید.


یک چیزهایی انگار ربطی به تحصیلات و سطح سواد و شغل ندارد. نمی دانم به چی ربط دارد.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۰۸:۵۶
سورمه